Sigma747

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

اکبر گنجی (به مناسبت دريافت قلم طلايی)در مسکو






اين جايزه حق آزاديخواهان ايران است


اكبر گنجی، روزنامه‌نگار ايرانی، روز دوشنبه ١٥ خرداد ، در دومين روز اجلاس "انجمن جهانی روزنامه‌نگاران" در مسكو ، جايزه قلم طلايی ٢٠٠٦ اين انجمن را دريافت كرد. مراسم اهداء قلم طلايی به اكبر گنجی در كاخ كرملين برگزار شد. اجلاس چهار روزه‌ی "انجمن جهانی روزنامه‌نگاران" از يكشنبه ١٤ خرداد با شركت ١٥٠٠ نفر از مديران و سردبيران نشريات معتبر دنيا در مسكو آغاز به كار كرد.اکبر گنجی پس از دريافت جايزه، در سخنانی به اين مناسبت گفت جايزه‌ای كه به او تعلق گرفته، جايزه‌ی همه‌ی آزاديخواهان، دگرانديشان، روزنامه‌نگاران ايرانی است كه در سال‌های گذشته در راه دفاع از آزادی و حقوق بشر جان باخته‌اند و يا به‌نحوی از انحا از حقوق اجتماعی و مدنی خود محروم گشته‌اند.
متن زير خلاصه‌ی سخنرانی اكبر گنجی در مراسم دريافت جايزه است.به نام حقخانمها، آقاياندر اينجا، در ابتدای سخن، در حضور نمايندگان رسانه‌های جهانی، مراتب تشكر و قدردانی خود را از انجمن جهانی روزنامه‌ها (Word Association of Newspapers)، به دليل اعطای قلم طلايی اعلام می‌دارم. گرچه اين جايزه را حق خود نمی‌دانم، اما آن را حق آزاديخواهان و دگرانديشان ايرانی می‌دانم. اگر قرار است اين جايزه به آزاديخواهان ايرانی تعلق بگيرد، در واقع حق كسانی است كه در راه دفاع از آزادی و حقوق بشر طی قتلهای زنجيره‌ای از طريق سلاخی به قتل رسيدند. اين جايزه حق زندانيانی است كه در تابستان ١٣٦٧ در زندانهای سراسر كشور اعدام شدند. اين جايزه حق افرادی است كه در راه اطلاع رسانی، روزنامه‌نگاری و دفاع از آزادانديشی ترور و فلج شدند. اين جايزه حق كليه دگرانديشانی است كه طی سالهای گذشته زندانی و از حقوق اجتماعی محروم شدند. اين جايزه بايد به افرادی تعلق گيرد كه به خاطر دگرانديشی و دگرباشی مجبور به مهاجرت از كشور شدند و در غربت غرب، با خاطره ايران عمر را سپری می‌كنند و نمی‌توانند به كشور بازگردند. اين جايزه به روشنفكرانی تعلق می‌گيرد كه طی دو دهه گذشته ايرانيان را با انديشه آزاديخواهی آشنا كردند. من در اينجا به نمايندگی از سوی همه آنها اين جايزه را دريافت می‌كنم و با اين عمل خاطره مبارزات شكوهمند همه آنان را پاس می‌دارم. آنچه پس از اين گفته خواهد شد، حاوی نظرات يك دگرانديش ايرانی در خصوص مسائل كنونی جهان است و بايد آن را مصداق «به صدای بلند فكر كردن» و طرح مسئله برای تبادل نظر و گفت‌وگوی انتقادی-استدلالی تلقی كرد. متن حاضر، فشرده متنِ مفصلِ اصلی است كه به صورت مكتوب تقديم حضار محترم خواهد شد.
***
آرزوی ما تحقق دنيايی انسانی است، اما عملاً در دنيايی زندگی می‌كنيم كه سرشار از خشونتهای لجام گسيخته و عظيم است، دنيايی كه انسان شاهد نسل كشی‌ها، جنگهای داخلی، تصفيه‌های قومی، و پايمال شدن حقوق شهروندی در نقاط مختلف دنيا هستيم. اين رذايل اخلاقی همچنان ما را از زيستن در جهانی امن و در صلح پايدار محروم می‌كنند. اما جهان امروز ما نقطه‌های روشن و اميد بخش هم دارد. امروز، بيش از هر زمان ديگر در طول تاريخ، با گسترش ارتباطات،‌ انسانها فارغ از مليت، نژاد، دين، و خلاصه همه‌ی عناوين ثانويه‌شان، دل نگران همديگر در مقام انسان هستند. امروز در آستانه‌ی تولد يك مفهوم تازه‌ی اخلاقی در جهان هستيم: شهروند جهان. امروز خيل عظيمی از انسانها، ديگر خود را فقط شهروند يك كشور يا يك دولت و صرفاً همبسته با اعضای آن كشور و دولت نمی دانند، بلكه فراتر از آن خودشان را شهروندان جهان هم می‌دانند و با همه‌ی شهروندان جهان احساس همبستگی می‌كنند. همين گردهمايی امروز ما نشانه‌ای از اين همبستگی ميان شهروندان جهان است. اما بايد بپذيريم كه هنوز در آغاز راه هستيم و فجايعی كه همچنان رخ می‌دهد و وجود دارد، فجايعی همچون تروريسم،‌ زورگويی، ديكتاتوری،‌ تبعيض، جنگ، و غيره نشانه‌ی اين است كه باز همچنان نيازمند پيدا كردن راههايی برای گسترش اين همبستگی و عينيت يافتن كامل مفهوم شهروندی جهان هستيم. به گمان من كانت مهمترين فيلسوفی است كه می‌توان در اين راه از انديشه‌هايش مدد گرفت. در ديدگاه كانت انسان از آن نظر كه انسان است، صاحب حق است و در اين معنا انسانها همه با هم برابرند و بدين لحاظ قانون صرفا زمانی عادلانه است كه بدون استثنا شامل همه شود و حافظ آزادی همگان باشد. كانت ما را به تواضع و احسان فرا می‌خواند يعنی هم خود را به جای ديگری گذاشتن و هم ديگری را عين خود تلقی كردن. از اين راه است كه همبستگی انسانی تقويت می‌شود زيرا بدين ترتيب هم مواهب و نعمت‌هايمان و هم نيازها‌يمان را مشترك می‌بينيم. از نگاه كانت انسان غايت است. هيچ انسانی را نمی‌توان وسيله‌ای برای رسيدن به هدف قرار داد. زندگی اصيل آن زندگی است كه در آن هر كس بتواند اهداف خودش را دنبال كند و وسيله‌ای در دست ديگران برای رسيدن به اهداف خودشان قرار نگيرد. اگر آزادی برابر برای همگان تامين شود، اين زندگی اصيل شكل می‌گيرد تا انسانها با همكاری و با رقابت بتوانند اهدافشان را دنبال كنند و ارزشهايشان را در عرصه‌ی عمومی به نمايش بگذارند. امروز در همين چهارچوب نيازمند آنيم كه هر چه بيشتر در عرصه‌ی عمومی حركت كنيم و عرصه‌ی عمومی را زنده و شاداب و هوشيار نگاه داريم تا قدرت را مهار كنيم و تمام زمامدارانی را كه انسانها را به ابزار و وسيله بدل می‌كنند به باد انتقاد بگيريم و در برابر توتاليتاريسم عقيدتی كه می‌خواهد تصور خودش از جهان مطلوب را با تكيه بر زور بر همگان تحميل كند بايستيم. همانگونه كه كانت می‌نويسد:‌ « آزادی انسان بعنوان يك انسان،‌ به صورت اصلی برای تاسيس يك حكومت مشترك … می‌تواند در اين قالب بيان شود: هيچ كس نمی‌تواند مرا مجبور كند كه بر طبق تلقی او از رفاه و سعادت،‌ سعادتمند باشم،‌ زيرا هر كس سعادت خود را فقط به نحوی كه خودش می‌پسندد می‌تواند دنبال كند… حكومتی كه بر مبنای اصل خيرخواهی نسبت به مردم تاسيس می‌شود … حكومت پدرسالار … حادترين نوع استبداد است كه می‌توان در نظر آورد». اما باز بايد پا را از اين هم اندكی فراتر بگذاريم. برای آنكه بتوان به چنين وضعيتی رسيد كه هر كس آزادانه بتواند خير و سعادت و اهداف خودش را دنبال كند نيازمند اصولی برای همبستگی خودمان در برابر خشونت و خشونت طلبان هستيم. يكی از اين اصول می‌تواند همان گفته‌ی مشهور مسيح باشد كه « همسايه‌ات را دوست بدار.» البته بايد دركی وسيع از معنای «همسايه» داشته باشيم. همسايه فقط «برادر دينی» من نيست، هر انسانی، هر جای كره‌ی زمين، به هر لباس، هر رنگ،‌ هر جنسيت،‌ و هر اعتقاد همسايه من است و بايد حرمت او را نگاه دارم. شهروندان جهان به هر نام كه ناميده شوند همسايگان هم هستند و هر تعدی به هر شهروند جهان، تعدی به تك تك ماست و دفاع از حقوق اين همسايگان است كه می‌تواند ما را چنان همبسته كند كه هيچ خشونت طلبی جرات تجاوز به حقوق شهروندِ بی‌نام جهان را نداشته باشد. اصل ديگر همان علنّيت يا شفافيتی است كه يكی از آرزوهای كانت است. هر تصميم گيری در حوزه‌ی عمومی و علی الخصوص حوزه‌ی سياسی بايد علنی و شفاف در مقابل همگان نمايان باشد. بايد نوری در تاريكخانه سياست بتابانيم تا فرايند تصميم‌گيری‌هايی كه با سرنوشت همه‌ی ما پيوند دارد علنی و شفاف باشد تا بتوان آن تصميم‌ها را در عرصه‌ی عمومی نقد و بررسی و واشكافی كرد و آنگاه تاييد يا رد يا اصلاحشان كرد. امروز رسانه‌ها بخصوص وظيفه شان همين نورتاباندن بر آن تاريكخانه‌هاست. آنچه امروز جهان ما از آن رنج می‌برد خشونت است، خشونتی كه در چهره‌های مختلف ظاهر می‌شود و دردو رنج به بار می‌آورد. ترور،‌سركوب،‌ زندان و سلول انفرادی جلوه‌های بارز خشونت هستند،‌ ابزارهايی كه حاكمان و جزم انديشان برای تحميل عقايد و اميال خود به شهروندان بكار می‌گيرند.امروز بايد با خشونت در همه‌ی جلوه‌هايش مقابله كنيم. امروز ديگر حتی آن خشونت انقلابی كه روزگاری كسانی چون سارتر، فانون، ماركوزه، موجه می‌شمردند موجه نيست، زيرا ديده‌ايم كه خشونت ،‌خشونت به بار می‌آورد و حتی خشونت انقلابی تر و خشك را با هم می‌سوزاند. امروز ديگر نبايد با همان سلاح خشونت طلبان به مقابله با آنها پرداخت. بايد مقاومت صلح آميز مدنی را جايگزين خشونت انقلابی كرد. شعار من برای مبارزه با ظلم و خشونت « ببخش و فراموش نكن» است. بخشايش فضيلتی است كه بر كينه خشم و نفرت موجه غلبه می‌كند. صرف نظر كردن از انتقام گرفتن است. بخشيدن مظالم به معنای به فراموشی سپردن و دست ‌كشيدن از پيكار نيست بخشايش دست كشيدن از نفرت ورزيدن است. بخشايش‏‏‏‏، نفرت را به نفرت‌جويان، بدخواهی را به بدخواهان، كينه را به كينه ‌توزان، واگذار می‌كند. ابن امر نه فراموش كردن جنايت را اجازه می‌دهد، نه وظيفه‌ی وفاداری ما را نسبت به قربانيان جنايت، و نه الزامات مقاومت شجاعانه در برابر جنايتكاران حاكم و پيروان متعصب جنايات گذشته را. بايد همواره به ياد داشته باشيم كه زمانی ظلمی روی داده است. بايد شرايطی كه می‌تواند منجر به پديد آمدن فاشيسم،‌توتاليتاريسم ،‌و هر نوع ديكتاتوری كه منشا مظالم است در خاطره ‌ی فردی و جمعی ما باقی بماند تا آماده باشيم كه چنان شرايطی دوباره تكرار نشود. چه خوب می‌گويد پل ريكور كه انسان اخلاقی و متعهد در حافظه‌ی خود آن همه آواهای انسانهای مظلوم را از پشت حصارهای زندانها،‌ اردوگاهها،‌ و شكنجه خانه‌ها می‌شنود و نمی‌گذارد كه اين صدا يعنی آوای وجدان او خاموش شود. ببخش و فراموش نكن شرط رسيدن به دموكراسی به معنای جامعه‌ای عاری از خشونت است. پس از كشف حقيقت، پس از نورتاباندن به تاريكخانه‌هايی كه تصميمات خشونت بار در آنها رقم می‌خورد و علنی كردن مظالم،‌ ديكتاتورها و جنايت كاران را می‌بخشيم تا خشونت گسترده دامن نشود. خشم و كينه و نفرت نمی‌توانند جامعه‌ای عاری از خشونت و دموكراتيك به وجود آورند. اينجاست كه نيازمند بخشش هستيم و در عين حال فراموش نكردن. بخشايش خطا را پاك نمی‌كند بلكه كينه را حذف می‌كند، خاطره را پاك نمی‌كند بلكه خشم را از بين می‌برد، پيكار را كنار نمی‌گذارد، بلكه از نفرت چشم‌پوشی می‌كند. بخشايش‌گران بی‌نفرت و با قلبی سرشار از شادی با كجی‌ها مبارزه می‌كنند.يكی ديگر از فجايع روزگار ما جنگ است و يكی از اهداف شهروندان جهان خاموش كردن آتش جنگها و رسيدن به صلح پايدار است، همان صلح پايداری كه كانت مناديش بود و چه سرخط‌‌های مناسبی برای صلح پايدار معين كرده است. صلح پايدار در تعبير كانتی در گرو بسط دموكراسی است،‌زيرا دموكراسی‌ها هرگز با هم نمی‌جنگند. امروز فقط شهروندان جهان هستند كه می‌توانند با همان احساس مسئوليت شهروندی جهانی مانع از تصميم گيری‌های خودسرانه‌ی حكومتهای خودسری شوند كه به آتش جنگ دامن می‌زنند.حال كه اين سخنان را گفتم می‌توانم دل‌آسوده‌تر اين قلم طلايی را به نيابت از همه‌ی شهروندان جهان و در مقام عضو كوچكی از اين جامعه‌ی بزرگ كه با همه جلوه‌های خشونت مبارزه می‌كند بپذيرم.
.اكبر گنجى: در ايران خواهم بود، چه در زندان چه بيرون زنداند
ويچه وله / بهنام باوندپور: امروز در دومين اجلاس «انجمن جهانى روزنامه‌نگاران» در مسكو، جايزه قلم طلايى به اكبر گنجى نويسنده و روزنامه‌نگار دگرانديش اهدا شد. اين مراسم در كاخ كرملين برگزار گرديد. اين اجلاس چهار روزه از ديروز با شركت حدود ۱۵۰۰ نفر از مديران و سردبيران نشريه‌هاى معتبر سراسر جهان آغاز به كار كرد. گنجى پس از روسيه، عازم ايتاليا خواهد شد تا ضمن دريافت عنوان شهروند افتخارى شهر فلورانس، درفش نقره‌اى يعنى عالى‌ترين نشان اين شهر را نيز بخاطر فعاليتهايش در راه دفاع از حقوق بشر و آزادى بيان دريافت كند. به همين مناسبت، صداى آلمان با اكبر گنجى مصاحبه كرده است.آقاى گنجى، گرچه ساده‌ترين پرسشها دشوارترين پاسخها را طلب مى‌كند، ولى براى بسيارى اين پرسش مطرح است كه پس از تحمل شش سال زندان، از تنفس در آزادى و فضاى آزاد و بخصوص از امكانى كه براى سفر به خارج از كشور پيدا كرده‌ايد، چه احساسى داريد؟اكبر گنجى: البته من خوشحالم كه از زندان بيرون آمده‌ام و مى‌توانم دوستانم را ببينم، بقيه انسانها را ببينم، با همه گفتگو كنم و ديالوگ برقرار كنم، ولى من در زندان هم خودم را در بند نمى‌دانستم. هر كسى كه بتواند ببخشد آزاد است. و در واقع آن كسى كه در بند است، آن كسى است كه به ديگرى ظلم مى‌كند، آن كسى است كه ديگرى را نمى‌تواند تحمل كند، آن كسى است كه جنايت مى‌كند. آن كسى كه ظلم را تحمل مى‌كند و آن كسى كه مى‌تواند ببخشد، حتا دشمن خودش را، حتا جنايتكار را، او هر جا كه باشد آزاد است.اجازه خروج از ايران را راحت و بدون مشكل به شما دادند، يا موانعى هم وجود داشت؟اكبر گنجى: من دو ماه دويدم تا توانستم پاسپورت بگيرم، بخاطر اينكه دادگاه انقلاب پاسپورت مرا در سال ۷۹ با وسايلم برده بود. موقعى كه مراجعه كردم دو ماه رفتم و آمدم، ولى مى‌گفتند پاسپورت قبلى‌ات را گم كرده‌ايم. بعد از دو ماه كه هر روز تقريبا مى‌رفتم، موفق شدم نامه‌اى را از دادگاه انقلاب براى اداره گذرنامه بگيرم كه پاسپورتم را گم كرده‌اند و بعد هم چند روزى در اداره گذرنامه دويدم تا استعلامات‌شان را كردند تا توانستم گذرنامه جديد بگيرم.پس از روسيه عازم چه كشورهايى هستيد و چه برنامه‌هايى داريد؟اكبر گنجى: من تا جمعه آينده اينجا هستم. جمعه از اينجا به ايتاليا مى‌روم. در ايتاليا در شهر فلورانس مراسم شهروندى افتخارى هست كه من در آنجا سخنرانى خواهم كرد. بعد در فلورانس عالى‌ترين نشان شهر يعنى درفش نقره‌اى را بخاطر مبارزه در راه حقوق بشر و آزادى بيان به من مى‌دهند كه آنجا هم يك سخنرانى ديگر خواهم داشت. حداقل دو سخنرانى در ايتاليا دارم و بعد هم دعوتهاى مختلف از كشورهاى مختلف هست، از فرانسه، از آلمان، از انگلستان، از آمريكا، كانادا و انشااله بعد هم كشورهاى ديگر.و همه اين دعوتها را هم پذيرفته‌ايد؟
اكبر گنجى: نه، همه را نپذيرفتم، چون مى‌خواهم سريع به ايران برگردم. حدود شش هفت سخنرانى آماده كرده‌ام كه اينها را ايراد خواهم كرد و سريع به ايران برمى‌گردم و انشااله اگر عمرى باقى بود و آزادى هم برقرار بود، دوباره سفرهايى خواهم داشت، ولى محل استقرار من همچنان ايران است، در ايران خواهم بود، چه در زندان چه بيرون زندان.شما آقاى گنجى اين راه را برگزيده‌ايد: گفتن صريح و بدون تزيين و بدون استفاده از زبان كنايه‌ى هر چيزى كه فكر مى‌كنيد! اين راه را كمتر كسى در سالهاى اخير در ايران پيموده است، بخصوص دوستان سابق يا بعضا كنونى شما در ميان اصلاح‌طلبان. فكر مى‌كنيد اين مسئله يعنى فقدان يا بهتر بگوييم نقصان آنچه شما آن را «مقاومت صلح‌آميز مدنى» يا «شهامت مدنى» مى‌خوانيد، ريشه در چه چيزى دارد؟اكبر گنجى: ما هنوز در جهان حافظ زندگى مى‌كنيم، و جهان شعر حافظ هم يك جهان ابهام و ايهام است و ما هنوز از آن جهان بيرون نيامده‌ايم. در عرصه سياست ما نياز به شفافيت داريم، نياز به روشن صحبت كردن داريم. عرصه سياست مثل عرصه شعر و ادبيات نيست. لذا من اولين اختلافى كه با دوستانى كه مبهم سخن مى‌گويند دارم، اين است كه اين كار مال عرصه سياست نيست. ما در عرصه سياست خيلى صريح و شفاف بايد سخن بگوييم و سخن گفتن در اين عرصه هم سخن گفتن از مفاهيم انتزاعى و آسمانى نيست. اينها را بايد روى زمين بكشيم. يعنى موقعى كه راجع به يك ساخت سياسى صحبت مى‌كنيم، در عالم خارج ما چيزى كه به نام ساخت نداريم، ساخت را ما مى‌سازيم. در عالم خارج ما با آدم‌ها روبرو هستيم. در عالم خارج ما با زمامداران و با افراد روبرو هستيم. لذا وقتى ما راجع به يك نظام سياسى صحبت مى‌كنيم، زمامدارانى هستند كه اين نظام و اين ساخت سياسى را تشكيل مى‌دهند. بايد راجع به اين افراد صحبت كنيم، راجع به رهبر، راجع به رييس جمهور، راجع به رييس مجلس، راجع به اين نيروها بايد صحبت كنيم، راجع به رفتارهاى اينها، راجع به سياستهايى كه در كشور جارى مى‌شود. من سعى كرده‌ام هميشه نظراتم را راجع به همين افراد، همين سياستها خيلى صريح بگويم. به نظر من مبهم صحبت كردن راه به جايى نمى‌برد.حالا آقاى گنجى علت اين عدم صراحت را در چه چيزى مى‌بينيد؟ در روحيه ايرانى و يا در جوان يا نوجوان بودن پديده روشنگرى؟
اكبر گنجى: هر دو تاى اينها هست، به‌اضافه اينكه خيلى از نيروها حاضر به پرداخت هزينه نيستند. به هر حال در كشورهايى شبيه به كشور ما موقعى كه صريح اظهار نظر كنى، اين هزينه دارد. اينجا كه آمريكا نيست كه مثلا آنجا مى‌آيند راجع به كلينتون آنطور به صراحت مى‌كنند، ماجرايش را افشا مى‌كنند و صحبت مى‌كنند و هزينه‌اى هم برايشان ندارد. اينجا اگر شما بخواهيد راجع به فساد مسئولان صحبت كنيد، ممكن است زندان برويد، ممكن است ترور شويد، ممكن است در خيابان شما را با چاقو بزنند. و يك سرى افراد حاضر نيستند چنين هزينه‌هايى را پرداخت كنند و هزينه‌هايش هم انصافا هزينه‌هايى سنگين خواهد بود. شما تجربه قتلهاى زنجيره‌اى را پيش روى خود داريد. شما تجربه سعيد حجاريان را پيش روى خود داريد. خب، يك سرى افراد اين را مى‌بينند و بسيارى افراد اين پروژه را ندارند كه به زندان بروند و چنين هزينه‌هايى را نمى‌خواهند پرداخت كنند. اين هست و اينكه سنتى كه ما در آن بار آمده‌ايم، ما هنوز در جهان حافظ زندگى مى‌كنيم. اين هم هست. شما اعلام كرده‌ايد كه جايزه قلم طلايى «انجمن جهانى روزنامه‌نگاران» از جمله حق قربانيان قتلهاى زنجيره‌اى، حق آزاديخواهان، دگرانديشان و مهاجرانى‌ست كه مجبور به ترك وطن شده‌اند. همچنين اين جايزه را حق زندانيانى دانسته‌ايد كه در تابستان سال ۱۳۶۷ در زندانهاى سراسر كشور كشته شده‌اند. بخصوص تاكيد بر اين مسئله پديده‌اى نادر است كه كمتر كسى از دوستان سابق يا حتا فعلى شما به آن پرداخته است. دست‌كم پيش از شما در اين مورد سكوت كرده‌اند.، انگار كه حذف فيزيكى دگرانديشان از قتلهاى زنجيره‌اى آغاز شده. به نظر شما علت سكوت بخش اعظم اصلاح‌طلبان در اين مورد چه بوده است؟
اكبر گنجى: ما در عرصه سياسى بطور طبيعى با گروههاى مختلف اختلاف نظر داريم. يعنى من همانطور كه با دوستان اصلاح‌طلب خودم اختلاف‌نظر دارم، يا دوستان اصلاح‌طلب با من اختلاف‌نظر دارند، ما هم با گروه مجاهدين خلق اختلاف نظر داريم، با سلطنت‌طلب‌ها اختلاف‌نظر داريم. همه گروهها با هم اختلاف‌نظر دارند، اين طبيعى‌ست و من هم از اين برى نيستم، من هم با خيلى از افراد الآن اختلاف‌نظر سياسى دارم. اما يك نكته را بايد از اختلاف‌نظرهاى سياسى جدا كرد و آن اين است كه ما بايد از حقوق شهروندى هر كسى دفاع كنيم. به هر حال افرادى به دليل اقداماتى كه كرده‌اند، در داگاههاى جمهورى اسلامى محكوم شدند و محكوم به حبس در زندان شدند. اينها احكامى گرفتند. من فرض را بر اين مى‌گذارم كه تمام اين افراد محاكمه‌شان عادلانه و منصفانه بوده و عادلانه و منصفانه هم حكم گرفته و زندانى شده‌اند. سوال من اين است: آيا اگر فردى حكمى گرفته كه ۲ سال، ۴ سال، ۱۰ سال، ۲۰ سال، يا براى ابد در زندان باشد، آيا ما مجازيم او را برخلاف حكمى كه گرفته اعدام كنيم. من از حقوق اينها در اين رابطه دفاع كرده‌ام در گذشته، حالا هم مى‌كنم، در آينده هم خواهم كرد.پس فكر مى‌كنيد چرا اصلاح‌طلبان اين كار را نكردند، با وصف اينكه آنها هم بر مسئله حقوق بشر و دمكراسى تاكيد دارند.اكبر گنجى: به هر حال شما مى‌دانيد، رفتارهايى كه گروه مجاهدين خلق تا حالا داشته، تقريبا اين رفتارها از سوى همه گروههاى مختلف در داخل جمهورى اسلامى و خارج از كشور محكوم شده و مى‌شود. و خود اين نحوه رفتار تاثير بر اين مسئله مى‌گذارد كه آنجايى هم كه يك حق دفاعى از آنها هست، از آن حقوق دفاع نشود.البته آقاى گنجى، در سال ۶۷ فقط مجاهدين خلق اعدام نشدند، گروههاى ديگرى هم بودند.
اكبر گنجى: بله، بله، فقط اينها نبودند گروههاى ديگر هم بودند. ولى دوستانى كه صحبت مى‌كنيم (اصلاح‌طلبان) مى‌گويند خود اين گروههايى كه بودند، خود اينها عمدتا گروههايى بوده‌اند كه متقابلا دست به خشونت مى‌زدند، آنها هم از ابزار ترور استفاده مى‌كرده‌اند، لذا ما (اصلاح‌طلبان) نمى‌توانيم از تروريست‌ها دفاع كنيم. عمده استدلالى كه من از دوستان شنيده‌ام، اين نوع استدلال است. آنها مى‌گويند مجاهدين خلق مستقل از اينكه دست به ترور مى‌زده‌اند، بعدها به عراق رفتند و با حكومت صدام حسين ائتلاف كردند و اين اصلا قابل دفاع نيست. من مى‌گويم همه اين حرفها درست، اما مسئله فقط اين نيست، مسئله اين است كه ما يك نفرى كه در دادگاهها محاكمه شده، حكم گرفته و زندان رفته، حكم را اگر عادلانه و منصفانه مى‌بينيم، همان حكم بايد اجرا شود، نه بيش از آن. نمى‌شود افرادى كه در زندان بوده‌اند و حكم داشته‌اند، اينها را برخلاف حكم‌شان اعدام كرد.شما آقاى گنجى، در سخنرانى‌تان در مسكو از جمله فرموده‌ايد كه «ببخش و فراموش نكن» شعار شماست. مى‌خواهم در اينجا پرسش يكى از دوستداران‌تان را مطرح كنم كه در تماسى تلفنى با من مطرح كرده بود و شايد هم خيلى شخصى باشد. «پس از آن‌همه آزار و اذيت خود و خانواده، پس از شكنجه‌هاى روحى و جسمى و دو بار رفتن تا آستانه مرگ، اكبر گنجى توان بخشش را از كجا مى‌آورد؟ منبع اين قدرت روحى در كجاست»؟
اكبر گنجى: بحث هم جنبه اخلاقى و هم جنبه سياسى دارد. من مى‌گويم اگر شما مى‌خواهيد به لحاظ سياسى به دمكراسى برسيد، اگر مى‌خواهيد يك نظام سياسى دمكرات و آزاد تشكيل بدهيد، اين راهى جز اين ندارد كه انتقام، خشم، كينه و اينها را كنار بگذاريد. ما با نفرت، با كينه و با خشم نمى‌توانيم يك نظام دمكراتيك درست كنيم. اگر بخواهيد نظامى دمكراتيك درست كنيد، يك جا بايد «ببخشيد». به قول ماندلا «آنچه گذشته است، گذشته است». گذشته را بايد كنار بگذاريد. از امروز سعى مى‌كنيم رفتار ديگرى داشته باشيم. از امروز ما سعى مى‌كنيم آن كارى كه جنايتكارها كرده‌اند، ما نكنيم. و لازمه دمكراسى اين است كه ما حتا جنايتكارها را ببخشيم. اين بحثى‌ست كه من مى‌توانم از آن دفاع كنم براى ايجاد يك نظام دمكراتيك. اما به لحاظ اخلاقى: به لحاظ اخلاقى هم ما به بخشش نياز داريم. يعنى انسانى كه وارستگى اخلاقى داشته باشد، بايد بتواند مخالف خودش را ببخشد، ضمن اينكه ما گذشته را فراموش نمى‌كنيم، براى اينكه عبرت بگيريم و گذشته را دوباره تكرار نكنيم. «بخشش دهش آزادى‌ست» من اين را در سخنرانى ايتاليا مطرح خواهم كرد. شما وقتى مى‌بخشيد، اين شما هستيد كه آزاديد، نه آن جنايتكار. جنايتكارى كه جنايت مى‌كند و شما را در بند مى‌كند، در واقع او اسير شماست. شما با بخشش او نشان مى‌دهيد كه آن كسى كه آزاد است در واقع شما هستيد، نه او.از خلال سطور شما و در تمام نوشته‌هايتان مى‌توان ديد كه طى ساليان گذشته تحولى عميق را پشت سر گذاشته‌ايد. تجربه نشان مى‌دهد كه مطالعه اين يا آن انديشمند و فيلسوف تنها مى‌تواند قوه‌اى را به فعل تبديل كند. و چه بسيار افرادى كه مى‌توانند انديشمندانى مانند كانت را (كه شما بسيار به او استناد مى‌كنيد و به او علاقه داريد) تدريس كنند، اما به آنچه شما به آن رسيده‌ايد نرسند. پرسش من دقيقا همينجاست: آموزگار واقعى شما چه كسى يا بهتر بگويم چه چيزى بوده است؟
اكبر گنجى: آموزگار واقعى من حقيقت و استدلال است. من سعى مى‌كنم تابع هيچ ايدئولوژى‌يى نباشم. روى هيچ چيزى تعصب نداشته باشم. فقط و فقط دوست دارم تابع استدلال و حقيقت باشم. هر حقيقتى را در هر جا كه بخوانم و به آن برسم، آن را قبول مى‌كنم، و هر استدلالى كه مدعايى را برايم مستدل بكند آن را مى پذيرم. مهم نيست كه اين را كانت به من بگويد، دريدا به من بگويد، پوپر بگويد، هابرماس بگويد، هايدگر بگويد، حتا دشمنم باشد كه بگويد. هر جا ببينم كسى براى مدعايش عدله‌اى مى‌آورد، آن مدعا را من مى‌پذيرم. بهترين چيز اين است كه ما در زندگى تابع استدلال و حقيقت باشيم.فكر مى‌كنيد آقاى گنجى، پس از بازگشت به ايران به خاطر مطالبى كه در سخنرانى‌هاى‌تان مطرح كرده‌ايد، دچار مشكل نخواهيد شد؟
اكبر گنجى: امكان اينكه من در بازگشت به ايران بازداشت بشوم وجود دارد. امكان اينكه برخوردهاى تندى با من بشود، حتا به صورت ترور، حتا به صورت ضرب و شتم وجود دارد، ولى به هر حال اين راهى كه براى رسيدن به آزادى و دمكراسى مى‌رويم، اينها بخشى از آن كار است، لازمه آن كار است. من دوست ندارم ترور شوم، دوست ندارم زندان بروم، ولى اگر آزادى و دمكراسى مى‌خواهيم، براى اين بايد كارهايى بكنيم و اين كارها را كه در كشورهايى كه دمكراتيك نيستند مى‌كنيم، نظام حاكم و طرفدارانش هزينه‌هايى را بر شما بار خواهند كرد.سپاسگزارم از شما به‌خاطر اين گفتگو و اجازه مى‌خواهم از ادبيات خود شما استفاده كنم و اعطاى قلم طلايى انجمن جهانى روزنامه‌نگاران را به «شهروند جهان» اكبر گنجى تبريك بگويم.
اكبر گنجى: تشكر، من هم از شما تشكر مى‌كنم

(متن سخنرانی مكتوب به مناسبت دريافت قلم طلايی انجمن جهانی روزنامه‌ها، مسكو، ١٥/٣/٨٥.)

دوشنبه ١٥ خرداد ١٣٨٥همه ما آرزوی تحقق دنيايی انسانی را در سر می‌پرورانيم. اما دنيای انسانی، چگونه دنيايی است. بگمان ما، با بهره‌گيری از انديشه كانتی و دستاوردهای تازه معرفتی در قرن بيست و يكم می‌توان چارچوب مناسبی برای روابط انسانی در سطح داخلی و روابط بين‌الملل ارائه نمود.بر اين مبنا:الف- حقوق انسانی: از ديدگاه كانتی، انسان از آن نظر كه انسان است، صاحب حق است. عناوين ثانويه‌ای چون جنسيت، نژاد، مليت، دين و مذهب، جهان اولی يا جهان سومی بودن، روحانی و غيرروحانی بودن، مقام سياسی داشتن و ... كسی را صاحب حق نمی‌نمايد. فقط و فقط انسان بودن است كه آدميان را نسبت به يكديگر صاحب حق و تكليف می‌كند. از موضع كانتی، اهانت به روحانيون و مراجع دينی محكوم است، چون آنها هم انسانند. اما آن انسان‌شناسی‌هايی كه اصل واجد حق بودن انسان را رد می‌كنند، از جمله انواعی از انسان‌شناسی‌های دينی، چنان فرض می‌كنند كه گويا فرد از آنجهت كه روحانی يا مرجع دينی است، و نه از آن جهت كه انسان است، صاحب حق است. در اين نوع از انسان‌شناسی‌ها در عين حال «صاحب حق بودن» به معنای «از ديگران طلب كار بودن» تعبير می‌شود. ب- نفی تقابل خودی/ غيرخودی: انسانيت مفهومی است كه تمايز خودی و غيرخودی را بر نمی‌تابد و اجازه نمی‌دهد آدميان را به درون گروه و برون گروه تقسيم كنيم. بسيار ظالمانه است كه حكومت جبار با شهروندان خود به عنوان اشياء محض رفتار كند و بعضی را فضل و بعضی را ندهد، ولی به هر حال از همه برای رسيدن به اميال حكمران استفاده كند. قوانين عادلانه بايد بدون استثنا شامل همه كس شوند. اينگونه قوانين وضع می‌شوند تا آزادی همه را حفظ و حراست كنند و همگان را دارای حقوق برابر تلقی كنند.ج- تساوی من- ديگری: من با ديگری در انسانيت و حقوق انسانی تفاوتی ندارم. انسانيت حكم می‌كند كه ديگری را از حيث انسان بودن مانند خودم و خودم را مانند ديگری تلقی كنم. تواضع و احسان دو مفهوم مهم اخلاقی‌اند كه از ديدگاه كانتی استنتاج می‌شوند. تواضع (humility) يعنی خود را ديگری تلقی كردن، احسان يعنی ديگری را خود تلقی كردن. فرد وقتی خود را ديگری تلقی می‌كند، همه مواهب و نعمتهای خود را مواهب و نعمتهای ديگری می‌داند و بدين ترتيب دستخوش عُجب (pride) نمی‌شود. درست به همان دليلی كه دانشمند بودن يا ثروتمند بودن ديگری باعث عجب من نمی‌شود، دانشمند يا ثروتمند بودن خودم هم نبايد موجب عجب من شود.در انديشه كانت، احسان (benevolence) از تواضع مهمتر تلقی می‌شود. در احسان، ديگری را بايد خود تلقی كرد و بنابراين تمام نيازهای ديگری را نيازهای خود فرض كرد. يعنی همانگونه كه در جهت تأمين نيازهای خود می‌كوشيم، در جهت تأمين نيازهای ديگری بكوشيم. بدين ترتيب فاصله ميان خود و ديگری برداشته خواهد شد.د- غايت بودن انسان: بدون اين اصول، ارتباط من- ديگری، به روابط صاحب هدف با وسيله تبديل خواهد شد و بر طبق اين اصول ديگران وسيله و ابزار رسيدن من به اهداف و آرمانهايم نيستند. وسيله تلقی نكردن ديگری و غايت ديدن همه انسانها، مناسبات آدميان را به همكاری (cooperation) برای رسيدن به اهداف متفاوت تبديل خواهد كرد. افراد با يكديگر همكاری و رقابت می‌كنند تا هر كس به اهدافش دست يابد.زندگی اصيل (authentic life) مستلزم آن است كه هر كس اهداف خود را دنبال نمايد[١] و وسيله‌ای در دست ديگران نباشد. ولی ديگران نيز نبايد وسيله رسيدن من به اهدافم باشند. نظريه همكاری در انديشه كانت مبتنی بر اهداف متفاوت آدميان است. فراموش كردن اهداف خود به همرنگی با جماعت، زندگی گله‌وار و گرايشهای توده‌گرايانه می‌انجامد. بدين ترتيب فرد هويت خود را می‌بازد و در جماعت هضم و جذب می‌شود. به تعبير جان استوارت ميل، حفظ فرديت هر انسان در گرو آزاد بودن اوست.در زندگی اصيل، نه ديگر انسانها وسيله رسيدن به اهداف فرد می‌شوند و نه فرد خاصی با فراموشی اهداف خود به همرنگی با جمع می‌رسد يا وسيله‌ای در دست ديگری می‌شود، بلكه همه افراد جهت رسيدن به اهداف متفاوت همكاری می‌كنند. البته در جهان واقع هيچ كس به طور كامل به اهداف خود دست نمی‌يابد. اولاً جهان واقع و ساختارهای اجتماعی بستری آماده برای تمامی اهداف نيستند. ثانياً همكاری نوعی قرارداد است. در هر قراردادی تمامی طرف‌ها مجبورند تا حدودی از خواسته‌های خود صرف‌نظر كنند تا همكاری امكانپذير شود. از اينرو با هيچ كس نبايد به عنوان وسيله برای رسيدن به هدفهای شخص ديگری رفتارشود. سياست در اين چارچوب، يعنی حركت در عرصه عمومی به منظور مهار و توزيع قدرت و انتقاد بی‌رحمانه از تمام زمامدارانی كه انسانها را به ابزار و وسيله تبديل می‌كنند. اين امر بدون يك ساحت عمومی زنده، هوشيار و شاداب امكانپذير نيست.هـ- نفی توتاليتاريزم عقيدتی: كاهش درد و رنج و آلام بشری هدف سياست و روشنفكری است. اما هيچ كس مجاز نيست ديدگاه خود را در اين زمينه حاكم نمايد و آنچه را خود درد و رنج تلقی می‌كند، عامل درد و رنج ديگری بداند. يعنی مدعی شود كه چون x و y موجب درد و رنج ديگری می‌شوند، برای كاهش درد و رنج ديگری، بايد به مبارزه با x و y پرداخت. اين رويكرد، نوعی توتاليتاريزم عقيدتی است. يعنی به جای اينكه از ديگری پرسيده شود چه اموری اسباب درد و رنج او را فراهم می‌آورند، از منظر خود، درد و رنج ديگری را تعريف كنيم[٢].نظامهای خودكامه ايدئولوژيك، نظامهايی هستند كه بر اساس مبانی ايدئولوژی، به طور پيشينی، برای مردم عوامل دردآور و رنج‌آفرين تعيين كرده و برای آنكه انسانها را به سعادت و اتوپيا برسانند، به مبارزه با عوامل دردآور و رنج‌آفرين می‌پردازند. اين رويكرد با مساوات كانتی كه بر مبنای آن هر كس بايد خودش را مثل ديگران و ديگران را مثل خودش بداند، تعارض دارد.نبايد ديدگاه خود را بر ديدگاه ديگری رجحان داد. مصداق درد و رنج را بايد از خود افراد پرسيد. اين نوعی طبابت روانی-فرهنگی و مشابه طبابت جسمانی است. در طبابت جسمانی سه مرحله وجود دارد: اول- تشخيص درد كه فقط بر عهده بيمار است. البته درد غير از بيماری است. درد حالت عاطفی نامطلوبی است كه به واسطه‌ی نوعی بيماری و اختلال كه در بدن حاصل آمده است پديدار می‌شود. پزشك در ورای دردی كه شخص مراجع احساس می‌كند بيماری و اختلالی را كه موجب اين درد است تشخيص می‌دهد. دوم ـ تشخيص نوع بيماری و درمان كه فقط بر عهده پزشك است. سوم- تشخيص موثربودن يا نبودن نسخه كه فقط بر عهده بيمار است.همين فرايند در طبابت‌های ذهنی-روانی-فرهنگی-اجتماعی حاكم است. بايد از خود افراد پرسيد چه چيز باعث درد و رنج آنها می‌شود، نه آنكه بجای آنها تصميم‌گيری شود. يعنی عقيده ناظر درباره ديگری بر عقيده خود آن ديگری درباره خودش رجحان پيدا كند. نظامهای دينی و ايدئولوژيك هيچگاه به سراغ خود آدميان نمی‌روند، بلكه بر اساس آئين، به طور پيشينی برای انسانها عوامل دردآور و رنج‌آفرين تعيين می‌كنند و بر اساس آئين برای آن درد و رنج‌ها نسخه می‌پيچند. اما درد و رنج واقعی آدميان با پوست و گوشت و استخوان و خون، لزوماً درد و رنج مورد ادعای مكتب نيستند و نسخه درمان ايدئولوژی هم لزوماً به درمان دردهای آدميان منتهی نمی‌شود. اگر از طريق گفت و گو، اجماعی در خصوص عوامل دردآور و رنج‌آفرين حاصل شود، بايد همگان بدان ملزم باشند، اما اگر اجماعی پديد نيامد، بايد رأی خود افراد بر رأی ناظران ترجيح داده شود، چرا كه خود افراد بهتر از هر كس ديگری می‌دانند كه چه چيزهايی آنها را رنج می‌دهد. می‌توان به نحو حدسی و فرضی، با توجه به الزامات منطق موقعيت، از منظر خود، درد و رنج ديگری را توصيف و تفسير كرد. البته حدس و فرض شخص ممكن است بازسازی نادرستی از واقعيت باشد. از اينرو با اقامه دلايل مناسب از سوی ديگری، بايد در موضع خود تجديد نظر كرد.اگر شخص بتواند به نحو عينی و قابل ارزيابی در حيطه عمومی، درستی ادعای خود درباره ديگری را نشان دهد، نظر او از طريق گفت‌وگو پذيرفته خواهد شد. ايدئولوژيها، نسخه‌های صلب (Rigid) می‌پيچند و همان نسخه‌ها را از طريق خشونت به ديگران تحميل می‌كنند. اما اهل فكر و دانش محق و مكلفند تا دانش و تشخيص خود را در اختيار ديگرانی كه از دانش كمتری برخوردارند، قرار دهند. رابطه نخبگان با ديگران مبتنی بر تعامل و گفت‌وگو بايد باشد. هدف اصلی، فهم و درك ديگری است، نه سيطره يافتن بر او از طريق تحميل نسخه‌های ايدئولوژيك. در اينجا نه تنها آموزه كانتی برابری كليه افراد را بايد مد نظر قرار داد، بلكه ديگری را همچون منبع معرفت بايد تلقی كرد. سعادت ديگری از طريق كاستن از درد و رنج او تأمين می‌شود. اما هيچكس نبايد در موضع پدرسالارانه قرار گيرد. علم و دانش بيشتر، مجوزی برای پدرسالاری در اختيار كسی نمی‌نهد. كانت در اين خصوص می‌نويسد:«آزادی انسان به عنوان يك انسان، به صورت اصلی برای تأسيس يك حكومت مشترك... كه بتواند در قالب عبارت ذيل بيان شود: هيچ كس نمی‌تواند مرا مجبور سازد كه بر طبق تلقی او از رفاه و سعادت ديگران، سعادتمند باشم، زيرا هر كس سعادت خود را به نحوی كه می‌پسندد دنبال می‌كند... حكومتی كه احياناً بر مبنای اصل خيرخواهی نسبت به مردم تأسيس می‌شود... حكومت پدرسالار... حادترين نوع استبداد است كه بتوان در نظر آورد»[٣].و- همسايه خود را دوست بدار: شفقت و رحمت به عنوان فضائل انسانی معرفی می‌شوند. ايدئولوژی‌ها و اديانی كه حتی سخت‌گيرانه‌ترين احكام را در تقابل با زندگی مدرن، دمكراسی سياسی، مناسبات دمكراتيك اجتماعی امروزی پيش می‌كشند، در يادآوری اين نكته كه شفقت و رحمت از جمله مبانی عقيدتی و اخلاقی (و از جمله امور توجيه‌كننده وجودشان) محسوب می‌شود كوتاهی نمی‌كنند. بسياری از نو انديشان دينی و اصلاح‌طلبان دينی در برابر قرائت سخت‌گيرانه، بنيادگرايانه و متعصب از دين خود، يادآور اين نكته می‌شوند كه رحمت از پايه‌های بنيادين باورهای دينی آنان است. با تكيه بر «نگاه مشفقانه به انسان ديگر» و ضرورت رحمت‌آوردن و دوست داشتن ديگران، طبيعت و حتی جانواران می‌كوشند تا با ديگر مومنان زبانی مشترك بيابند، زبانی كه به ياری آن (و در پرتو آن) بتوان به وحدت نظر درمورد راه‌های هنوز نيازموده‌ی زندگی دست يافت. «همسايه‌ی خود را دوست بدار». حكم مشهور مسيح به چه معناست؟ همسايه كيست؟ گاه در تدقيق معنا صريح می‌شوند. همسايه برادر دينی توست. از جنبه مردسالارانه لفظ «برادر دينی» بگذريم. می‌شد گفت «خواهر دينی يا برادر دينی توست» و اين هنوز پاسخی قانع‌كننده و دلخواه نبود.همسايه جان لاك[٤] كه بود؟ لاك به ما می‌گفت كه خواه همسايه او در ايمان به خداوند با او مشترك بوده يا نه، خواه به يك خدا اعتقاد داشت يا به بيست خدا، از ضرورت نگاه روادارانه او چيزی كاسته نمی‌شد. او بايد می‌پذيرفت كه اعتقادهای همسايه تفاوتی به حال خود او نمی‌داد و مهم‌تر تفاوتی در ضرورت ايجاد رابطه‌ای انسانی با او ايجاد نمی‌كرد. تاماس جفرسون وقتی كه گفت «اگر همسايه من بگويد كه بيست خدا هست يا خدايی نيست آزاری به من نمی‌رسد».[٥] در واقع حكم مسيح را به اصلی مدنی برای دنيای مدرن تبديل كرد. چنين قرائتی از گفتة انبياء راهگشای مسائل و معضلات جهان ماست.شفقت و رحمت شامل هر انسانی می‌شود و نه فقط برادر دينی من. هر انسانی، هر جای سياره، به هر لباس، هر رنگ، هر جنسيت، هر اعتقاد همسايه‌ی من است. او را دوست دارم و رابطه‌ام با او انسانی است. احترام به او، قبول حق و حقوق انسانی او است.اين جا از راه قبول ديگری دنيای من ساخته می‌شود. (قبول اين نكته كه من بدون او كامل نيستم، حقيقت من از راه هم‌فكری و مفاهمه با او ساخته می‌شود، او را دوست دارم و تا جايی‌ كه به اصول اخلاقی پايبند است به او احترام می‌گذارم). كانت در پی كشف آن اصول اخلاقی جهان شمول، همگانی و فراتاريخی بود. شايد به ياری نسبی‌نگری امروزی چون لويناس[٦] به اين نتيجه برسيم كه آن اصول جهان شمول و فراتاريخی نيستند، اما يك اصل باقی می‌ماند: چهره‌ی ديگری (چهره‌ای كه «من» نيست) وجود دارد و من بدون او خودم را نخواهم شناخت. پس بايد به ديگری (چنان كه می‌زيد و استوار بر باورهای خود كار می‌كند و فكر می‌كند و می‌شناسد) احترام بگذارم و مهم‌تر نگاه من به زندگی و دردها و رنج‌های او از سر شفقت و دوستی باشد.ح- برنامه‌ريزی جهانی: غايت تلقی كردن انسانها مستلزم برنامه‌‌ريزی جهانشمول است. وجه سلبی كليه برنامه‌‌ها، اقدامات و سياست‌ها بايد اين باشد كه به زيان هيچكس نباشد. وجه اثباتی بايد اين باشد كه حد اكثر ممكن سود و بهره برای محروم‌ترينِ ملتها و افراد بدست آيد. از اين رو برنامه‌های شوونيستی و ناسيوناليستی مقبول نيستند. چون در برنامه‌های ناسيوناليستی در واقع منافع يك ملت خاص بر منافع كل انسانها ترجيح داده می‌شود. اگر در حيطه‌های اقتصادی و سياسی و فرهنگی انسانها غايت تلقی شوند، می‌بايست برای تحقق اهداف آنها كل انسانها را در نظر گرفت. حاكميت ملی و منافع ملی بر منافع كل انسانها ترجيح ندارد. بنابراين بايد برای رسيدن به آرامش (peace)، شادی (happiness)، رضايت باطن (self-contentment) و سعادت (eudaimonia) كل انسانها را در نظر داشت. در نتيجه بايد در سطح جهان به رايزنی پرداخت.به دليل حاكم نبودن ديدگاه انسانی در روابط جهانی، دنيای امروز گرفتار مسائل و مشكلات عديده‌ای است كه با كوشش جمعی بايد حل و رفع شوند. روشنفكران در اين مقام از موقعيت ويژه‌ای برخوردارند. كار روشنفكر كشف حقيقت و عرضه آن در عرصه عمومی به زبان قابل فهم برای همه انسانها است. او با نقد تمام صور قدرت و اسطوره‌ها و تابوها برای رهايی انسانها از چنگال سلطه مبارزه می‌كند. وظيفه اخلاقی روشنفكر، كاهش درد و رنج و آلام انسانی است. اين اهداف بزرگ، روشنفكران را دچار محروميت‌های بسياری می‌كند چه از سوی دولتها و چه از سوی مردمی كه رانده شده‌اند تا منافع شخصی خود را دنبال كنند. توان اخلاقی (اخلاقی زيستن) تنها ياور روشنفكر در مقابل انواع و اقسام محروميت‌هاست. روشنفكر بايد بتواند خود را از جاذبه قدرت، ثروت، جاه و مقام، شهرت و محبوبيت رها سازد تا بتواند به رسالت معرفتی و وظيفه اخلاقی خود عمل نمايد.ادامه دارد...-----------------پانويس‌ها:[1] . از ديدگاه تطوری، همكاری برای بهينه‌سازی زيستبوم و به حداكثر رساندن شانس بقای خيرآميز همه اركان زيستبوم از اهميت برخوردار است. زندگی شايسته، زندگی است كه در آن عالی‌ترين ظرفيت‌های وجودی در انسان تحقق پيدا كند. معيار عالی بودن ظرفيت‌های وجودی آن است كه شخص امكان يابد توانائيهای اداركی، اخلاقی و زيباشناسانه خود را (كه كانت بر هر سه در سه نقد مشهورش تأكيد می‌كند) به بهترين نحو شكوفا سازد و در اين مسير برای تحقق همين ظرفيتها در ديگران راهگشايی كند. در عين حال شخص ظرفيت‌‌های وجودی طبيعت را نيز در جهت فراهم آمدن مناسب‌ترين وضع و حالها برای تعالی همگان و بهترشدن شرايط بقای زيستبوم افزايش می دهد. از سوی ديگر، شخص همچنين با خلق فضاهای معنايی-ادراكی تازه افقهای جديدی در قلمروهای سه گانه معرفتی، اخلاقی و زيباشناسانه در پيش روی عامه می‌گشايد كه همگی به گونه‌ای بر هم افزا، استعداد كار سازنده زيستبوم را با شتاب بيشتری به منصه ظهور می‌رسانند.[2] . مراد از درد(Pain)، حالت عاطفی نامطلوبی است كه منشاء بيولوژيك دارد يعنی ابتدا برای بدن مشكلی پيش می‌آيد(كه همان بيماری است) و سپس بر اثر آن مشكل حالت درد عارض می‌شود، اما در رنج(Suffering) خاستگاه بيولوژيكی در كار نيست. كسی كه از احساس تنهايی يا از بی‌عدالتی يا از حضور در نزد كسی آزار می‌بيند، در واقع، رنج می‌برد، با آنكه دردی نمی‌كشد.[3] . I. Kant,’ on the common saying: “ This may be True in Theory, But it Does Not Apply in Practice” in political writings, P. 74. 2. John Lock (1632-1704)[5] - Thomas Jefferson, Notes on State of Virginia, Query xv II, in The writings of Thomas Jefferson, ed .A.A Lips comb and A.G. Bergh (Washington DC., 1905), 2:217.[6] . امانوئل لويناس 1995-1905.

عقایدی جلوتر از زمانه


پنج پیشرفت خارق العاده که در طول دو دهه گذشته شکل گرفتند
از ریچارد برونلی
هیچ کس نمی داند که بیست سال آینده با خود چه به ارمغان خواهد آورد. ولی اگر بیست سال گذشته را ملاک قرار دهیم، دو دهه آینده حامل تغییراتی آن چنان وسیع خواهد بود که بر زندگی تک تک انسان های این کره خاکی تأثیربسزایی خواهد گذاشت.به عنوان مثال قبل از سال 1986 هیچ وسیله کامپیوتری وجود نداشت که یک پدر بزرگ در تریپولی یک پیغام فوری به همراه یک عکس برای نوه اش در بروکلین بفرستد. هیچ وسیله ای نبود که یک موتورسوار مستأصل با چرخ پنچر بتواند با یک کامیون یدک کش تماس بگیرد. و اطلاعات تقریباً مبهمی از ترکیب شیمیایی یک ملکول دی ان ای وجود داشت. نگاهی به وضعیت فعلی بکنیم: همه موارد فوق و البته خیلی بیش از آن نه تنها ممکن بلکه بدیهی و تا حدی پیش پا افتاده تصور می شوند. با این تصویر در ذهن، های نگاهی انداخته به بعضی از بزرگترین، مهم ترین و جالبترین پیشرفت ها درعرصه علم، پزشکی و تکنولوژی در بیست سال گذشته. عظمت بعضی از این اکتشافات مانند شبکه جهانی اینترنت، واضح و مورد تأیید است. به منظور درک قدرت محض موارد دیگر مانند پروژه تحقیقات ژنی انسان، ممکن است زمانی حدود 20 سال احتیاج باشد. یک نقشه گنج از بدن انسان یک روز-که شاید چندان هم دور نباشد- کار بسیار دشوار دانشمندان در جهت به نقشه درآوردن تمامی ژنهای بدن انسان از طریق پروژه تحقیقات ژنی انسان می تواند همانقدر مهم و حیاتی شمرده شود که ظهور کامپیوتر. این پروژه در زمان شروعش در سال 1990 یک پروژه عظیم بین المللی بود که دانشمندان 18 کشور مختلف برای برنامه ریزی، پیگیری و اعتلای دانش و آگاهی موجود در مورد واحدهای اولیه شکل دهنده زندگی، روی آن کار می کردند. اگرچه که کار قرار بود 15 سال به طول بیانجامد، پیشرفت های سریع تکنولوژی این امکان را به وجود آورد که کار 2 سال زودتر از موعد مقرر به نتیجه برسد.پیش نویس اولیه این طرح در سال 2001 کامل گردید. کپی نهایی که 99 درصد کامل تلقی می شد در سال 2004 به اتمام رسید. اطلاعات مربوط به پروژه بر روی تارنما و در دسترس عموم قرار گرفته است.ساماندهی نقشه ژنی بدن انسان باعث به وجود آمدن یک عصر جدید در علم و پزشکی شده است. متخصصان معتقدند که حجم وسیع اطلاعات در مورد دی ان ای که از طریق این طرح به دست می آید، پیشرفت سریع در زمینه های بسیاری همچون همانند سازی ، تحقیقات کاشت سلول، داروهای اختصاصی برای بیماران، و ژن درمانی را به دنبال خواهد داشت. دکتر فرانسیس کالینز ، رئیس مؤسسه تحقیقاتی پروژه تحقیقات ژنی انسان در ایالات متحده می گوید: "با در دست داشتن این نتایج، ما در پایان مرحله آغازین این طرح هستیم. قسمت خوب کار هنوز در پیش رو است." شبکه ای که دنیا را عوض کردتاریخ ششم آگوست 1991 شاید مفهومی برای شما نداشته باشد. ولی در آن روز با ارائه شبکه جهانی اینترنت برای اولین بار به عموم، دنیا برای همیشه تغییر کرد. تا قبل از آن سیستم های کامپیوتری موجود تنها توسط دانشمندان و آشنایان به تکنولوژی پیشرفته قابل درک و استفاده بود ولی شبکه اینترنت تبدیل به پدیده ای عمومی و وسیله ای اجتناب ناپذیر برای تبادل و تشریک اطلاعات شد.محبوبیت این شبکه از زمان به وجود آمدنش رشد صعودی داشته و دامنه استفاده اش در تمام نقاط جغرافیایی با جمعیت انسانی گسترده است. پذیرش سریع این شبکه و تبدیل آن به جزیی از زندگی روزمره به دلیل وجود کامپیوترهای شخصی بود که در سال 1977 وارد بازار شدند و اوج شکوفایی شان در اوایل دهه 80 بود. بر اساس آمار نت کرفت ، یک شرکت اینترنتی در انگلیس که میزان استفاده از اینترنت را بررسی می کند، تا آوریل 2006، 80 میلیون تارنما در اینترنت وجود داشته است. این عدد تعجب شما را برمی انگیزد. ولی نکته جالب اینجاست: تعداد تارنماها از آوریل 2003 که طبق آمار نت کرفت 40 میلیون بوده است، دو برابر شده است. اساساً، اینترنت همه این مکانهای مجازی را توسط سه استاندارد به هم متصل می کند: یونیفرم ریسورس لوکیتور (یا URL)، یک سیستم جهانی که مسیر یک فایل، برای مثال صفحات تارنما؛ را در اینترنت مشخص می کند، پروتکل انتقال فرامتن(HTTP) ، که تعیین می کند که چگونه کاوشگر و سرویس دهنده با یکدیگر صحبت کنند؛ و زبان فرامتنی (HTML)، که ساختار و محتویات اسناد فرامتن را توصیف می کند. اکثر مردم تنها 15 سال است که با اینترنت آشنا هستند. ولی زندگی بدون آن برای بسیاری غیر قابل تصور است. اینترنت تنها در طول یک دهه و نیم فرهنگ، جامعه، اقتصاد، آموزش و تقریباً همه چیز را زیر و رو کرده است. یک برش ظریف تربگذارید با حقیقت روبرو شویم: هیچ کس از جراحی خوشش نمی آید. ولی یک تکنیک خارق العاده تحت عنوان لاپاروسکپی رفتن به زیر تیغ جراحی را بسیار ساده تر از قبل کرده است. لاپاروسکپی جراحان را قادر می سازد که با استفاده از یک ابزار کوچک فیبر نوری، داخل بدن بیمار را بررسی کنند، این وسیله سپس تصاویر را به صفحه مانیتور اتاق جراحی منتقل می کند.یکی از برتری های عمده این روش این است که پزشکان را از بریدن بدن بیمار بی نیاز می سازد. در لاپاروسکپی که تحت عنوان جراحی "سوراخ کلیدی" نیز شناخته می شود تنها به 2 تا 4 برش کوچک 8 تا 10 میلیمتری نیاز است. پزشکان سپس لاپاروسکوپ و سایر ابزار جراحی را وارد بدن بیمار می کنند و هم زمان که مراحل کار را بر روی مانیتور مشاهده می کنند، می توانند جراحی های ظریف متعددی انجام دهند و یا موضوع را بررسی کنند.لاپاروسکپی یک ابزار تشخیصی مطمئن است که به پزشکان اجازه می دهد وجود هرگونه کیست، تومور، یا جراحتی را بررسی کنند. دامنه توانایی لاپاروسکپی در جراحی شامل همه چیز از ترمیم زانو گرفته تا رفع تنگی مجرای ادرار و برداشتن آپاندیس می شود. این روش همچنین برای کسانی که تمایل به اهدای عضو دارند بی نظیر است. جاش سینگر یک تحلیلگر سیستم در واشنگتن دی سی که در سپتامبر 2000 یک کلیه اش را به پدرش اهدا کرد می گوید: "جراحی من توسط لاپاروسکپی انجام شد و می توانم به جرأت بگویم که بسیار آسان تر از روش قدیمی بود. من در عرض چند هفته به سرعت بهبود یافتم. اگر این جراحی به روش قدیمی انجام می شد، من مجبور بودم ماهها در بستر بمانم."تجربه سینگر تنها مورد نیست. بسیاری از مردم به عنوان بیمار سرپایی تحت جراحی لاپاروسکپی قرار می گیرند و در عرض 24 ساعت به خانه برمی گردند.همیشه آماده به خدمت جالب نیست؟ در مدتی که مشغول نوشتن این متن در مورد تلفن های همراه بودم، چهار بار توسط کسانی که با تلفن همراهم تماس گرفتند رشته افکارم پاره شد! لغت "ubiquitous" در فرهنگنامه آمریکایی آکسفورد به این صورت تعریف شده است "حاضر، چیزی که در همه جا پیدا یا ظاهر می شود." این لغت به نظر می رسد با تلفن همراه مترادف باشد. شرکت کامپیوتری آلماناک ، یک شرکت پیشرفته تحقیقاتی در زمینه بازار در آمریکا نگاه جالبی به استفاده از تلفن همراه دارد. طبق گزارش این شرکت، در سال 1990 از هر 1000 نفر 2.1 نفر در دنیا از تلفن همراه استفاده می کردند. تا سال 1995 آمار استفاده از تلفن همراه در هر 1000 نفر به 15.6 افزایش پیدا کرده بود. تا سال 2005 این عدد یک پرش بزرگ دیگر داشت: 319 . طبق پیش بینی این شرکت تا سال 2010 از هر 1000 نفر 478 نفر از تلفن همراه استفاده خواهند کرد – تقریباً نیمی از جمعیت جهان.تکنولوژی تلفن همراه نیز در طول 20 سال گذشته تغییرات زیادی کرده است. مدلهای اولیه دهه 80 تقریباً 4000 دلار قیمت و نزدیک به 2 پاوند وزن داشتند و تنها برای کار استفاده می شدند. امروزه مدلهای پر زرق و برق به راحتی در جیب جا می شوند و یک دستگاه ضروری برای هرکس، از یک شهروند مسن گرفته تا دانش آموزان مدارس ابتدایی، می باشند. مدلهای جدیدتر حتی قابلیت ارسال و دریافت پیامهای کوتاه، جستجو در اینترنت و دانلود کردن فیلم را نیز دارند.تمام چیزهایی که احتمالاً در مخیله الکساندر گراهام بل هنگام اختراع تلفن در 1876 هم نمی گنجید.یک تلویزیون هوشمندتربهترین راه برای شناخت دستگاه های دیجیتال فیلم برداری از طریق مقایسه است: دی وی آرها دنیای تماشای تلویزین را به اندازه ای تغییر دادند که آی پادها گوش کردن موسیقی را.اولین مدل دی وی آر بلافاصله بعد از ظهور دو پدیده تکنولوژی وارد بازار شد. تی آی وی او و ریپلی تی وی در سال 1999 در "نمایشگاه استفاده کننده گان الکترونیک " برای اولین بار در لاس وگاس به نمایش گذاشته شدند. ریپلی تی وی توجه اولیه زیادی به خود جلب کرد ولی تيوو در بین مصرف کنندگان محبوبیت بسیار زیادی کسب کرده است. بطور خلاصه، این دستگاه های پیشرفته تصاویر را بر روی یک حافظه واسط دیجیتالی ضبط کرده و به تماشاگر این امکان را می دهند که برنامه تلویزیونی مورد علاقه اش را بعداً نگاه کند، ویژگی که تحت عنوان "انتقال زمان" شناخته می شود. علاوه بر این دی وی آرها توانایی های متعدد دیگری نیز دارند از جمله متوقف کردن برنامه زنده تلویزیون، پخش مجدد برنامه، ثابت کردن تصاویر و رد کردن تبلیغات… همه با یک فشار ساده دستگاه کنترل از راه دور. آنها همچنین با دادن امکان به وجود آوردن یک "لیست نمایش" به تماشاگر همانند کاری که آی پاد می کند، باعث به وجود آمدن انقلابی در عرصه تلویزیون های قدیمی شدند. به عنوان مثال شما برنامه تلویزیونی آمریکن آیدل را دوست دارید. تنها کاری که می کنید تنظیم دی وی آر است و برنامه مورد نظر هر زمان که پخش شود، ضبط خواهد شد، هر هفته. برنامه سپس به لیست برنامه های مورد علاقه شما اضافه می شود تا در زمان مناسب آنرا نگاه کنید.کیتی لیک یک مشاور اجتماعی در سین سیناتی، اوهایو می گوید: "این سیستم کاملاً روش تلویزیون نگاه کردن من را عوض کرده است. دیگر مجبور نیستم منتظر برنامه مورد علاقه ام بمانم، تازه به شرط اینکه وقت برای تماشای آن داشته باشم. و دیگر اجباری ندارم که آگهی های بازرگانی را نگاه کنم، مگر اینکه به آن محصول علاقه مند باشم. الان دیگر تماشای تلویزیون بدون تی آی وی او برایم بسیار سخت است."

دموکراسی

دموکراسی چيست؟

دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، (1) به معنای مردم (2) است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند.اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.· دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.· دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛ دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.· دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.· دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی قدرقدرت هستند و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.· دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.· دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی توانند نمايی ظاهری باشند که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.· دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.· دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.· در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.· جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی (3)، "عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين."

شیرین عبادی


شیرین عبادی

زندگي نامه مختصر

من در سال 1326 در شهر همدان بدنيا آمدم . خانواده من فرهنگي و معتقد به دين اسلام بودند. پدرم هنگام تولد من رئيس اداره ثبت شهر همدان بود . پدرم يكي از اولين اساتيد حقوق تجارت بود . او كه نامش ؛ محمد علي عبادي ؛ است چندين كتاب نوشته است و در سال 1372 فوت كرد .
كودكي من در خانواده اي سرشار از مهر و محبت سپري شد. من دو خواهر و يك برادر دارم كه همگي تحصيلات عاليه دارند و مادرمان تمام وقت و عشق خود را صرف تربيت ما نمود .
من دريك سالكي به همراه خانواده به تهران آمدم و از آن پس ساكن اين شهر شدم . در دبستان فيروزكوهي تحصيل كردم و دوره دبيرستان را در دبيرستان انوشيروان دادگر و رضاشاه كبير به اتمام رسانيدم . در كنكور دانشگاه تهران شركت كردم و در سال 1344 وارد دانشكده حقوق شدم . دوره ليسانس را 5/3 ساله تمام كردم . بلافاصله در كنكور دادگستري شركت كردم و پس از طي شش ماه كارآموزي قضاوت در اسفند 1348 به عنوان قاضي رسما كار خود را شروع كردم . به موازات قضاوت در دادگاه به ادامه تحصيل پرداختم و در رشته حقوق خصوصي در سال 1350 از دانشگاه تهران با درجه ممتاز فوق ليسانس گرفتم .
در داگستري مشاغل متعددي داشتم و در سال 1354 به رياست شعبه 24 دادگاه شهرستان نائل آمدم. من اولين زني هستم كه در تاريخ دادگستري ايران به رياست دادگاه نائل آمدم . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن 1357 چون براين اعتقاد بودند كه قضاوت در اسلام براي زنان ممنوع است من و بقيه خانم هاي قاضي را از سمت خود بركنار نمودند و ما را به پست اداري گماشتند . من را منشي همان دادگاهي كردند كه روزي رئيس آن بودم . به اين وضع همگي اعتراض كرديم . پست بالاتري براي ما در نظر گرفتند. و همه زنان قاضي از جمله من را به عنوان كارشناس در دادگستري به خدمت گماردند. ادامه اين وضع براي من غيرقابل تحمل بود بنابراين تقاضاي بازنشستگي قبل از موعود كردم و با آن موافقت شد . چون كانون و كلاء دادگستري مدتها پس از انقلاب بازگشائي نشده بود و بوسيله قوه قضائيه اداره مي شد بنابراين با درخواست وكالت من هم موافقت نمي شد و من عملا چندين سال خانه نشين شدم تا اين كه در سال 1371 توانستم پروانه وكالت بگيرم و دفتر و كالت خودم را تاسيس كنم .
از فرصت بدست آمده درزماني كه بيكاربودم استفاده كردم و به تاليف چند كتاب و انتشار مقالات متعددي در نشريات ايران پرداختم . پس از اخذ وكالت دفاع از پرونده هاي بسياري را قبول كردم كه تعدادي از آنها پرونده هاي ملي بوده است مانند وكالت خانواده مقتولين قتل هاي زنجيره اي (فروهرها) و يا عزت ابراهيم نژاد كه در حمله به كوي دانشگاه به قتل رسيد. دربرخي از پرونده هاي مطبوعاتي نيز شركت نموده ام . تعدادي كثيري از پرونده هاي اجتماعي نظير كودك آزاري را هم برعهده داشتم و اخيرا نيز وكالات مادر زهرا كاظمي- عكاسي كه در ايران به قتل رسيد – را هم بر عهده گرفته ام .
من در دانشگاه نيز تدريس مي كنم . هرسال تعدادي از دانشجويان خارج از ايران به عنوان كارآموز حقوق بشر نزد من كارآموزي مي كنند.
من ازداواج كرده ام همسرم مهندس برق است . دو دختر داريم يكي 23 ساله كه مهندس مخابرات است و در دروره دكتراي مخابرات در دانشگاه مك گيل واقع در كانادا ادامه تحصيل مي دهد و ديگري 20 ساله است و دانشجوي سال سوم حقوق است كه درتهران بسر مي برد.

فعاليت هاي اجتماعي

* هدايت چندين پروژه تحقيقاتي براي دفتر يونيسف تهران
* تاسيس انجمن حمايت از حقوق كودكان كه در سال 1374 با همراهي تعدادي از هم فكران. تا سال 1379 نيز رياست انجمن را بر عهده داشتم و از آن پس به عنوان مشاور حقوقي با انجمن مذكور همكاري مستمر دارم . اين انجمن در حال حاضر بيش از پانصد عضو فعال دارد.
* تدريس رايگان حقوق كودك و حقوق بشر در دوره هاي مختلف

*
تاسيس كانون مدافعان حقوق بشر به همراه چهار وكيل مدافع در سال 1380 رياست اين كانون را بر عهده دارم .
* ارايه بيش از 30 سخنراني در كنفرانس هاي دانشگاهي و علمي و سمينارهايي كه درباره حقوق بشر برگزار شده است در كشورهاي ايران ، فرانسه ، بلژيك، سوئد ، سوئيس ، انگلستان و آمريكا .
* به عهده گرفتن وكالت تعدادي از چهره هاي مطبوعاتي يا وكالت خانواده آنها كه دررابطه با آزادي بيان متهم و يا محكوم شده بودند ازجمله دكترحبيب الله پيمان (به خاطر نوشتن مقاله و سخنراني درباره آزادي بيان ) عباس معروفي، سردبير ماهنامه گردون ( به خاطر چاپ تعدادي مصاحبه و شعر) سركوهي (سردبير ماهنامه آدينه )
* به عهده گرفتن وكالت خانواده قربانيان قتل هاي زنجيره اي ( فروهر ها)
* به عهده گرفتن و كالت خانواده عزت ابراهيم نژاد مقتول حوادث 18 تير ماه كوي دانشگاه در سال 1378
* به عهد گرفتن و كالت مادر آرين گلشني كودكي كه بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگي مي كرد و بر اثر شكنجه در خانه نا مادري اش به قتل رسيده بود.
* پيشنهاد تصويب قانون منع خشونت عليه كودكان به مجلس شوراي اسلامي كه به سرعت نيز در مجلس بررسي و به تصويب رسيد در تابستان 1381

جايزه ها و افتخارها

1. ناظر رسمي از سوي سازمان ديده بان حقوق بشر، سال 1996
2. انتخاب كتاب حقوق كودك به عنوان كتاب برگزيده سال از سوي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي .
3. جايزه بنياد حقوق بشر رافتو به خاطر فعاليت هاي حقوق بشر ، نروژ، سال 2001
4. جايزه صلح نوبل در سال 2003

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵

دکتر مصدق












دکتر محمد مصدق
در سال 1261 هجري شمسي در تهران، در يک خانواده اشرافي بدنيا آمد
. پدر او ميرزا هدايت الله معروف به " وزير دفتر " از رجال عصر ناصري و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجيد ميرزا فرمانفرما و نوهً عباس ميرزا وليعهد و نايت السلطنه ايران بود. ميرزا هدايت الله که مدت مديدي در سمت " رئيس دفتر استيفاء " امور مربوط به وزارت ماليه را در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به عهده داشت، لقب مستوفي الممالکي را بعد از پسر عمويش ميرزا يوسف مستوفي الممالک از آن خود مي دانست، ولي ميرزا يوسف در زمان حيات خود لقب مستوفي الممالک را براي پسر خردسالش ميرزا حسن گرفت و ميرزا هدايت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ ميرزا يوسف، ناصرالدين شاه ميرزا هدايت الله را به کفالت امور ماليه و سرپرستي ميرزا حسن منصوب کرد.
ميرزا هدايت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترين آنها بود. هنگام مرگ ميرزا هدايت الله در سال 1271 شمسي محمد ده ساله بود، ولي ناصرالدين شاه علاوه بر اعطاي شغل و لقب ميرزا هدايت الله به پسر ارشد او ميرزا حسين خان، به دو پسر ديگر او هم القابي داد، و محمد را " مصدق السلطنه " ناميد. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکيش مي نويسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم ميرزا حسين وزير دفتر اختلاف پيدا کرد، با ميرزا فضل الله خان وکيل الملک منشي باشي وليعهد ( مظفرالدين شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبريز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... "
محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در تبريز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدين شاه بر تخت سلطنت به سمت منشي مخصوص شاه تعيين شده بود، به تهران آمد.
مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستين سالهاي خدمت در مقام مستوفي گري خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواريخ چنين مي نويسد: " ميرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفي و محاسب خراسان گويند، ليکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابداني اين طفل يک شبه ره صد ساله مي رود. اين جوان بقدري آداب دان و قاعده پرداز است که هيچ مزيدي بر آن متصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرائي و احتراماتش در حق مردم به طوري است که خود او از متانت و بزرگي خارج نمي شود، ولي بدون تزوير و ريا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجاي مي آورد و نهايت مرتبه انسانيت و خوش خلقي و تواضع را سرمشق خود قرار داده است".
مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولين انتخابات دوره مشروطيت نامزد وکالت شد. او به نمايندگي از طبقه اعيان و اشراف اصفهان در اولين دوره تقنينيه انتخاب گرديد؛ ولي اعتبار نامه او بدليل اين که سن او به سي سال تمام نرسيده بود رد شد.
مصدق السلطنه در سال 1287 شمسي براي ادامه تحصيلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصيل در مدرسه علوم سياسي پاريس به سويس رفت و در اين مرحله به اخذ درجه دکتراي حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ايران با آغاز جنگ جهاني اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ايران مصدق السلطنه با سوابقي که در امور ماليه و مستوفي گري خراسان داشت به خدمت در وزارت ماليه دعوت شد. دکتر مصدق قريب چهارده ماه در کابينه هاي مختلف اين سمت را حفظ مي کند تا اينکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزير وقت ماليه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت ماليه استعفا مي دهد و هنگام تشکيل کابينه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا مي شود.
دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سويس که آنرا " وطن ثانوي " خود مي خواند مي نويسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بين ايران و انگليس منعقد گرديد.... تصميم گرفتم در سويس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قليلي هم کالا که در ايران کمياب شده بود خريده و به ايران فرستادم؛ و بعد چنين صلاح ديدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را نديده بودند به ايران بيايم و بعد از تصفيه کارهايم از ايران مهاجرت نمايم. اين بود که همان راهي که رفته بودم به قصد مراجعت به ايران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلي از جريان مسافرت خود از طريق قفقاز به ايران داده و از آن جمله مي نويسد چون کمونيستها بر اين منطقه مسلط شده بودند، به او توصيه کرده بودند که دستهايش را با دوده سياه کند تا کسي او را سرمايه دار نداند! دکتر مصدق اضافه مي کند " به دستور ژنران قنسول ايران در تفليس اتومبيلي تهيه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکي برساند و از آنجا از طريق دريا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلي ) شويم. ولي چند ساعتي قبل از حرکت خبر رسيد که کمونيستها دربند را تصرف کرده اند که از اين طريق نيز مايوس شدم و چون ناامني در تفليس رو به شدت مي گذاشت از همان خطي که آمده بودم به سويس مراجعت کردم."
بعد از مراجعت دکتر مصدق به سويس، مشيرالدوله که به جاي وثوق الدوله به نخست وزيري انتخاب شده بود، تلگرافي بعنوان مصدق السلطنه به سويس فرستاد و او را براي تصدي وزارت عدليه به ايران دعوت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت از راه بنادر جنوب به ايران مراجعت کند.
در مراجعت دکتر مصدق به ايران از طريق بندر بوشهر، پس از ورود به شيراز بر حسب تقاضاي محترمين فارس و واليگري ( استانداري ) فارس منصوب شد و تا کودتاي سوم اسفند 1299 در اين مقام ماند و براي ايجاد امنيت و جلوگيري از تعدي قدمهاي موثري برداشت.
با وقوع کودتاي سيد ضيا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصيت سياسي ايران بود که دولت کودتا را به رسميت نشناخت و از مقام خود مستعفي گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولي بنا به دعوت سران بختياري به آن ديار رفت تا کابينه سيد ضيا پس از 100 روز ساقط گرديد.
با سقوط کابينه ضيا، وقتي قوام السلطنه به نخست وزيري رسيد، دکتر مصدق را به وزارت ماليه ( دارائي ) انتخاب نمود که با قبول شرايطي همکاري خود را با دولت جديد پذيرفت.
با سقوط دوت قوام السلطنه و روي کار آمدن مجدد مشيرالدوله وقتي از مصدق خواسته شد که با سمت والي آذربايجان با دوت همکاري کند، با اين شرط که ارتشيان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 اين ماموريت را پذيرفت، ولي در اواخر کار بخاطر سرپيچي فرمانده قشون آذربايجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزير جنگ وقت، از اين سمت مستعفي گشت و به تهران مراجعت کرد.
در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابينه مشيرالدوله به سمت وزير خارجه انتخاب شد و با خواسته انگليسيها براي دو مليون ليره که مدعي بودند براي ايجاد پليس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکي را بر دست وزير مختار انگلستان ريخت.
پس از استعفاي مشيرالدوله، سردار سپه به نخست وزيري رسيد و دکتر مصدق از همکاري با اين دولت خودداري ورزيد.
دکتر مصق در دوره پنجم و ششم مجلس شواري ملي به وکالت مردم تهران انتخاب و در همين زمان که با صحنه سازي سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزير فعلي به مقام پادشاهي رسيد، او قاطعانه با اين انتخاب به مخالفت برخاست. زمانيکه عمر مجلس ششم به پايان رسيد و رضا شاه با ديکتاتوري مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسي را خواند، دکتر مصدق طي ساليان دراز خانه نشين شد و در اواخر سلطنت پهلوي اول که همه رجال سابق يا از بين رفته بودند و يا دست بيعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولي پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ايران بوسيله قواي روس و انگليس، از سلطنت برکنار گشت و به آفريقاي جنوبي تبعيد گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت.
دکتر مصدق در انتخابات شور انگيز دوره 12 مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار ديگر در مقام وکيل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجليل تمام ملت ايران قرار گرفت.
در انتخابات دوره 15 مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزير ) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم بمجلس بگذارد و انگليسيها بتوانند قرارداد تحميلي سال 1933 دوره رضا شاه را که بمدت 60 سال حقوق ملت ايران را از نفت جنوب ضايع مي ساخت، در دولت ساعد مراغه اي تنفيذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومي مقصود انگليسيها تامين نشد و عمر مجلس پانزدهم سر رسيد. در همين دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وي اقدام به پايه گذاري جبههً ملي ايران را نمودند ( 1328 ).
بر خلاف انتظار انگليسي ها، در انتخابات مجلس 16 با همه تقلبات و حمايت شاه و دربار صندوقهاي ساختگي آرا تهران باطل شد و هژير وزير دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسيد و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهي از يارانش که هنوز دو سه نفري از آنها راه خيانت در پيش نگرفته بودند، بمجلس راه يافتند؛ که در همين مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملي شدن صنايع نفت جنوب به رهبري دکتر مصدق تصويب شد و اندکي بعد در شور و اشتياق عمومي دکتر مصدق به نخست وزيري رسيد تا قانون ملي شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد.
در ارديبهشت ماه سال 1330 دکتر مصدق با تکيه به راي اعتماد اکثر نمايندگان مجلس به نخست وزيري رسيد. نخستين اقدام دکتر مصدق پس از معرفي کابينه، اجراي طرح ملي شدن صنعت نفت بود.
بدنبال شکايت دولت انگليس از دولت ايران و طرح شکايت مزبور در شوراي امنيت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نيويورک شد و به دفاع از حقوق ايران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ايران به پيروزي دست يافت. در بازگشت به ايران سفري نيز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.
انتخابات دروه هفدهم مجلس بخاطر دخالتهاي ارتشيان و دربار به تشنج کشيد و کار بجايي رسيد که پس از انتخاب 80 نماينده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه هاي باقي مانده را صادر کرد.
دکتر مصدق برا ي جلوگيري از کارشکنيهاي ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که اين درخواست از طرف شاه رد شد. به همين دليل دکتر مصدق در 25 تيرماه 1331 در مقام نخست وزيري استعفا ميکند.
يکروز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزيري انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بيانيه شديد الحني نخست وزيري خود را اعلام نمود.
مردم ايران که از برکناري دکتر مصدق شديدا خشمگين بودند، در پي چهار روز تظاهرات و قيامهاي پيوسته در حمايت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گرديدند، و در 30 تير 1331 دکتر مصدق بار ديگر به مقام نخست وزيري ايران رسيد.
در روز 9 اسفند ماه 1331 دربار با کمک عده اي از روحانيون، افسران اخراجي و اراذل و اوباش تصميم به اجراي طرح توطئه اي بر عليه مصدق کردند تا او را از بين ببرند. نقشه از اين قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پايتخت خارج شود و اعلام دارد که اين خواسته دکتر مصدق است ( براي اطلاعات بيشتر لطفا به کتاب " خاطرات و تالمات دکتر مصدق" بقلم خود ايشان مراجعه کنيد). ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگيري از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وي را بقتل برسانند. ولي از آنجائيکه مصدق از نقشه اطلاع يافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت.
سرتيپ افشار طوس رئيس وفادار شهرباني دکتر مصدق، بوسيله عمال دربار و افسران اخراجي به طرز وحشيانه اي بقتل رسيد.
بعلت اختلافات شديد مجلس با دولت دکتر مصدق، و بدنبال استعفاي بسياري از نمايندگان مجلس ،دولت اقدام به برگذاري همه پرسي در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال يا عدم انحلال مجلس راي دهند. در اين همه پرسي که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنين جدا بودن محل صندوقهاي مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسياري از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو ميليون ايراني به انحلال مجلس راي مثبت دادند و مجلس در روز 23 مرداد 1332 راسما انحلال يافت.
در روز 25 مرداد 1332 طبق نقشه اي که سازمانهاي جاسوسي آمريکا و انگليس براي براندازي دولت مصدق کشيده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر نمود و رئيس گارد سلطنتي خويش، سرهنگ نصيري را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزير فرمان را به وي تحويل دهد. همچنين نيروهايي از گارد سلطنتي مامور بازداشت عده اي از وزراي دکتر مصدق گشتند. ولي نيروهاي محافظ نخست وزيري با يک حرکت غافلگير کننده رئيس گارد سلطنتي و نيروهايش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتاي 25 مرداد به شکست انجاميد.
در روز 28 مرداد ماه 1332 دولتين آمريکا و انگليس با اجراي نقشه دقيقتري دست به کودتاي ديگري عليه دولت ملي دکتر مصدق زدند که اينبار باعث سقوط دلت مصدق گشت. در اين روز سازمان سيا با خريدن فتواي برخي از روحانيون و همچنين دادن پول به ارتشيان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خيابانها کشانيد. بدليل خيانت رئيس شهرباني و بي توجهي رئيس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچيان توانستند به آساني خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندين ساعت نبرد خونين گارد محافظ نخست وزيري را نابود کنند و خانه وي را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولي دکتر مصدق موفق شد به همراه ياران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسايه پناه ببرد. در اين کودتا گروهي از ياران سابق دکتر مصدق نيز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاري نمودند! همچنين شايان ذکر است که اعضاي حزب کمونيست توده که در روزهاي 26 و 27 مرداد به بهانه هواداري از دکتر مصدق دست به اغتشاشات مي زدند، در روز 28 مرداد هيچ عملي بر ضد کودتاي آمريکائيان انجام ندادند.
در روز 29 مرداد دکتر مصدق و يارانش خود را به حکومت کودتا به رهبري ژنرال زاهدي تسليم کردند.
در دادگاهي نظامي، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتاي 25 و 28 مرداد چهره کودتاچيان را نزد جهانيان رسوا ساخت. در پايان دادگاه وي را به 3 سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعيد گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شديد بود.
در سال 1342 همسر دکتر مصدق، خانم ضياالسلطنه، در سن 84 سالگي درگذشت و دکتر مصدق را بيش از پيش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وي و دکتر مصدق 2 پسر و 3 دختر بو
د
مرد سال / شماره هفتم ژانويه 1952
مصدق در دادگاه

در 14 اسفند ماه 1345 دکتر محمد مصدق بدليل بيماري سرطان، در سن 84 سالگي دار
فاني را وداع گفت. پيکر مطهر وي در يکي از اتاقهاي خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد.
يادش گرامي

حاکميت ملی و دشمنان آن

پژوهشی درکارنامه مخالفان بومی و بيگانه مصدق دکتر فخرالدين عظيمی

ستيز مصدق با شرکت نفت و دولت انگلستان، با بيگانه ستيزی حقارت آلود متعارف يکی نبود. هدف تلاش او استعمارزدايی از ايران و استقرار هويت سياسی و فرهنگی- مدنی ايرانی نو و آزاد بود که در کنار ملتهای سربلند ديگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم باشد- ايرانی که بتواند سخن خود را به ضرب منطق و به پشتوانه قانون و پايمردی و مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام دوران نخست وزيری مصدق کاری از او صورت نگرفت که در پيشگاه جهانيان و عرف بين المللی، ايرانيان را واپس مانده، قانون ستيز و تمدن گريز جلوه دهد.

حاکميت ملی و دشمنان آنمصدق در تاريخ ايران نو چه جايگاهی دارد؟ با اينکه شايد درباره مصدق و کارنامه سياسی او بيش از هر دولتمرد ديگری در تاريخ ايران صد سال اخير پژوهش و کاوش شده است بازهم شمار نوشته های دانشورانه در اين باره انگشت شمار است. اگر انبوه نوشته های موجود و کتابهايی را که همه ساله، مثلا درباره چرچيل، به چاپ می رسد، با آنچه درباره مصدق منتشر شده است مقايسه کنيم درمی يابيم که دامنه پژوهشگری درباره دولتمردان، و ديگر جنبه های تاريخ ايران نو، تا چه اندازه ناچيز است. با اين همه، بر اساس دانسته های موجود و نوشته هايی که تاکنون به دست ما رسيده است، می توان پرسش ياد شده را، کمابيش، پاسخ گفت و جايگاه تاريخی مصدق را از چند ديدگاه بررسی کرد. در اينجا تنها به پردامنه ترين تلاش مصدق، يعنی کوشش او در برکشيدن حاکميت ملی ايران، می پردازم و بررسی جنبه های ديگر کارنامه و بينش او را به مجموعه ديگری وامی گذارم که پس از اين به چاپ خواهد رسيد.تنها با کاوشگری ژرفانگرانه در تاريخ گذشته اين سرزمين می توان دريافت که امپراتوری بريتانيا تا چه اندازه، به پشتوانه چه امکانات و نيروهايی، و چگونه بر ايران و سياست آن چيره بود. يکی از مهم ترين ابزارهايی که اين چيرگی را تسهيل و از جهتی توجيه می کرد امتياز نفتی بود که انگليسيان در سال ۱۹۰۱، درسالهای افول قاجارها، به دست آوردند. پس از آنکه کمتر از ده سال بعد، جست و جوی نفت به نتيجه رسيد و سپس، در آستانه جنگ جهانی اول، ناوگان نيروی دريای آن امپراتوری- که هنوز توانمند ترين ناوگان دريايی جهان بود- سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تبديل کرد، نفت ايران و در نتيجه خود ايران، به عاملهای اساسی تداوم حيات آن امپراتوری و پايداری نفوذ و منافعش تبديل شدند.در ارزيابی پی آمدهای چيرگی شبه استعماری انگلستان بر ايران شناخت واقعيتها از اسطوره ها و سخنان سنجيده از شعارهای سبکسرانه آسان نيست. اما برای کسانی از همروزگاران مصدق که قرارداد ۱۹۰۷ روسيه و انگستان برای تقيسم ايران به دو حوزه نفوذ، تيره روزيها و تلخيهای سالهای جنگ جهانی اول و ديگر رويدادهای سياه پس از آن را به ياد داشتند، آن چيرگی واقعيتی بود که با تمام وجود آن را لمس کرده بودند. واقعيت آن چيرگی از مفروضات هستی شناختی و از دستمايه های اصلی جهان بينی آنان بود. برخی آن چيرگی را گريز ناپذير يا سودمند می دانستند، اما از ديدگاه مصدق و کسانی که همانند او می انديشيدند تلاش برای پايان دادن به امتيازات گسترده انگلستان در ايران از لوازم اصلی دستيابی به دولت ملی استوار و استقلال واقعی کشور بود که در عمل، به سبب چيرگی انگلستان، همچنان مخدوش مانده بود. با کودتای ۲۸ مرداد تلاش برای تحقق حاکميت ملی نافرجام ماند ولی حساسيتها درباره معنای استقلال و مشروطيت دامنه دارتر شد و شکاف ميان ملت و نظام پادشاهی خودکامه که به پشتوانه آمريکا و انگلستان روزبه روز يکه تازتر می شد فزونی گرفت. از سوی ديگر، ايرانيان تجربه های مهم ديگری اندوختند؛ نفی همه آرمانهای مصدق نيز ممکن نشد. انگلستان پس از سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ نيز با انگلستان روزگار پيشين يکی نبود.ستيز مصدق با شرکت نفت و دولت انگلستان، با بيگانه ستيزی حقارت آلود متعارف يکی نبود. هدف تلاش او استعمارزدايی از ايران و استقرار هويت سياسی و فرهنگی- مدنی ايرانی نو و آزاد بود که در کنار ملتهای سربلند ديگر بر منافع و سرنوشت خود حاکم باشد- ايرانی که بتواند سخن خود را به ضرب منطق و به پشتوانه قانون و پايمردی و مقاومت بر کرسی بنشاند. در تمام دوران نخست وزيری مصدق کاری از او صورت نگرفت که در پيشگاه جهانيان و عرف بين المللی، ايرانيان را واپس مانده، قانون ستيز و تمدن گريز جلوه دهد. از شعارهای ناسزاگويانه و خودنماييهای نابخردانه پرهيز شد. هنگامی که کارمندان انگليسی شرکت نفت از ماندن و کار در ايران خودداری کردند و راهی کشور خود شدند به دستور مصدق به شماری از سران آنان قاليچه ای هديه شد. در مدتی که هياتی از تهران برای "خلع يد" از شرکت نفت به خوزستان رفته بود، کوشش مصدق بر آن بود که کسانی مانند حسين مکی را از دست يازيدن به کاری که بر آزرم و آبروی ايران آسيبی برساند بازدارد.شرکت مصدق در جلسه شورای امنيت سازمان ملل، يا آمادگی برای دفاع از حقوق ايران در ديوان دادگستری بين المللی لاهه، يا برای پرداخت غرامت منصفانه به شرکت نفت در چارچوب قوانين و هنجارهای متعارف بين المللی، همه حاکی از دلبستگی او به اين بود که ايران بايد نه با دستيازی به خشم و تازشگری و قانون شکنی، بلکه با جنگ افزار قانون و به پشتوانه حق، اقتدار اخلاقی وخرد، سخن خود را به کرسی بنشاند. شايد اگر تاروپود همبستگی ملی گسسته نشده بود، و مدعيان و ستيزه جويان اندکی به ادعاهای وطن دوستانه خود دلبستگی نشان داده بودند سرنوشت نهضت ملی چيزی ديگر بود. اما دلايل فروپاشی همبستگی ملی خود بسی پيچيده است. بايد پرسيد دشمنان ديرين به انگيزه چه برداشتها، منفعت جوييها، و محاسبه هايی در ستيزه جويی خود سرسخت تر شدند و ياران گريزان و سپس کينه توز، چرا به راهی رفتند که با اندکی تامل و دورانديشی می توانستند فرجام آن را پيش بينی کنند. به رغم تلاشهای دامنه داری که برای بی اعتبار کردن مصدق صورت گرفت او به نماد جنبشی تبديل شد که درسده بيستم، يا دست کم پس از جنگ جهانی دوم، از مهمترين جنبشهای استعمارستيزانه جهان بود. او از پيشگامان اصلی اين جنبشها درسده بيستم و پيشرو رهبرانی ديگر، از جمله جمال عبدالناصر، رئيس جمهور، مصر بود. اما مصدق برخلاف برخی ديگر از سران اين گونه جنبشها، با تمدن مدرن و هنجارها و ارزشهای آن سرستيز نداشت و برای ايران همان جايگاه، فرصتها و بهروزيهايی را می خواست که کشورهای آزاد و سرافراز از آنها برخوردار بودند. از ديدگاه او دلبستگی به تمدن مدرن با آنچه از فرهنگ ديرين ايران ماندگار بود، به ويژه با فضيلتهای مدنی کهن، آميزه ای فراهم می کرد که می توانست دستمايه ای برای پيشرفت به سوی دموکراسی مدرن در کشور باشد، پايه های فرهنگ ملی را استوار کند و کشورداری را بر بينش و منش "ملي" استوارگرداند. اين بينش و منش آميزه ای از دلبستگيهای وطن دوستانه و آزاديخواهانه و مسئوليتهای مدنی بود. هدف آن دامن زدن به اعتماد به خود و برکشيدن روح تلاش برای پيشبرد مشروطيت و استقلال و سربلندی ايران بود. آميزه ای از ارزشهای مدرن روزگار روشنگری و گزيده ای از سنتها و ذخيره های فرهنگي- اخلاقی تاريخ گذشته ايران بود. دلبستگی به ارزشهای تمدن مدرن در شرايطی که وجوهی از اين تمدن چيرگی کشورهای غربی، به ويژه انگلستان، بر ايران را امکان پذير می کرد کارآسانی نبود. پس از شهريور ۱۳۲۰ سفارتخانه هايی مانند سفارت انگلستان، دوباره جايگاه و نفوذ پيشين خود را باز يافتند. برخورد ايدئولوژيکی دامنه داری که اندکی پس از پايان جنگ جهانی دوم نمايان شد، نقش سفارتخانه ها را گسترده تر کرد. جهان آوردگاه زورآزمايی دو ابر قدرت و هواداران آنها شد. به جای برخورد خردمندانه و روادارانه انديشه ها، حوزه عمومی زندگی در ايران، ميدان کشمکشهای ايدئولوژيکی – سياسی پردامنه و تلخی شد. کشورهای جهان سوم، به ويژه ايران، به سبب جايگاه استراتژيکي- جغرافيايی خود، از اين کشمکشها آسيب فراوان ديدند. در روزگار غلبه استالينيسم در شوروی و بر بيشتر نيروهای چپ، مک کارتيسم يا کمونيسم ستيزی در آمريکا، فرهنگ سياسی ايران زهرآگين تر شد و زمينه تساهل ناچيزتر. "ليبرالها"، محافظه کاران، و راستگريان ديگر، وابسته انگلستان و آمريکا دانسته شدند و چپها اغلب سرسپرده شوروی. در اين فضای تيره هرکس وابسته به جايی پنداشته می شد و سرسپرده يا خدمتگزار قدرتی بيگانه.همزمان با گسترش جنبش ملی دامنه و تلخی اين رويارويی گسترده تر شد و هواداران غرب و ياران شوروی در بسيج کينها و پيش داوريها به زيان يکديگر اندازه نشناختند. ايرانيان کهنسالتر هنوز داستانهای چيرگی عمل انگلستان و ستمهای روسيه را به ياد داشتند. بسياری از جوانترها نيز جهان را نه تنها عرصه رويارويی دو جهان بينی بلکه ميدان نبرد نيروهای خيروشر می ديدند. اين وضع، آسيب پذيری ايرانيان را که ذهنی توطئه ياب، بيمناک يا نگران داشتند، بيشتر کرد. خودسامانی فکری به چيزی گرفته نمی شد؛ هر انديشه ای به زمينه طبقاتی يا عواملی ديگر فروکاسته می شد؛ همه در جست و جوی انگيزه های "واقعي"، هدفهای پنهان و پيوندهای مرموز يکديگر بودند. کمتر رخدادی بود که بيگانگان در آن دخيل دانسته نشوند.اين نگرش پی آمدهای فکري- عملی ناگواری داشت. از سوی ديگر، يکسره هم خيالپردازانه نبود. در روزگار نخست وزيری مصدق پولهای هنگفتی برای به بازی گرفتن ترتيبات پارلمانی ايران، و در نتيجه بی پايه تر و سست تر کردن آن ترتيبات، هزينه شد. از هيچ تلاشی برای جلب ياری و همکاری شماری از ايرانيان و همراه کردن آنان به پشتوانه پاداش يا وعده حمايت، برای به ستوه آوردن و برافکندن دولت مصدق فروگذار نشد. زمينه های گسترش باج پردازی، رشوه خواری، مزدوری و رفتارهای پرآسيب ديگری که با دلبستگيها و مسئوليتهای ملی و مدنی سخت ناسازگار بود فراهمتر شد. مقامات سفارتخانه ها و دستگاههای اطلاعاتی انگلستان و سپس آمريکا به کارهايی دست يازيدند که نه با هيچ معياری از قانون و اخلاق و عرف هماهنگی داشت و نه با ادعاهای آزاديخواهانه فريب آميز و نيرنگ آلود خود آنان سازگار بود. در چنين فضايی، در ايران، زمينه برای رشد اتکا به نفس ملی، غرور مدنی، مدارا و خودسامانی فکری تنگ بود. کمتر کسی از اهل سياست می توانست به ديگری به ديده ترديد و بدگمانی ننگرد، يا خود را آماج دسيسه های بدخواهانه نپندارد. زمينه پيدايش اعتماد که از بنياديترين لوازم همکاری مدنی و پيدايش روحيه دموکراتيک است، سخت ناچيز بود.يادآوری اين نکته بجاست که به هيچ روی نبايد پنداشت همه مخالفان مصدق وابسته اين و آن يا مزدور بيگانه بودند. بی گمان گروهی به انگيزه های اعتقادی يا مسلکی و براساس برداشتهای متفاوتی از منافع ملی و مصلحت عمومی، يا برای پاسداری از منافع خود، با او در ستيز بودند؛ اما شماری از سياست پيشگان فرصت طلب و ماجراجويان موقع شناس از گشاده دستيهايی که به پادرميانی کارگشايان سياسی انجام می شد بهره ها بردند. در فضای غبارآلود و تيره ای که برشمرده شد تفاوت ميان کسانی که به انگيزه باورها و برداشتهای خود به ميدان ستيز گام نهاده بودند و کسانی که مزدی گرفته بودند تا به خدمتی کمربندند آسان نبود. شماری از ستيزه گران، مخالفان ديگر مصدق را دست آموز می کردند و از کسانی نيز، بی آنکه خود آنان بدانند، بهره برمی داشتند، اما واقعيتی که بيشتر مخالفان مصدق را در رويارويی با او گستاخ و توانا می کرد بهره مندی آنان از پشتيبانيهای گوناگون مقامات انگليسی و آمريکايی بود و اين مقامات نيز برای پيشبرد هدفهايشان بر ياوران ايرانی خود تکيه می کردند.کرميت روزولت، از کارگزاران سازمان جاسوسي- اطلاعاتی آمريکا (سيا CIA) در نوشته گمراه کننده، آشفته و پرازتحريف خود، ضد کودتا، اين تصور را دامن زده است که ماموران آمريکا و انگلستان با صرف اندکی پول و با بسيج اوباش دولت مصدق را به آسانی فروافکندند؛ اما اين تصور بسيار ساده نگرانه و نادرست است. کودتا پی آمد تلاشهای پيگير بود که از نخستين روزهای زمامداری مصدق آغاز شده بود و کارگزاران انگلستان و آمريکا پولهای هنگفتی صرف به فرجام رساندن آن کردند. برخی گمان کرده اند که اگر مصدق قاطعيت بيشتری نشان داده بود کودتاگران شکست می خوردند و ماجرا تمام می شد. برخی نيز ساده نگری درباره شرايط آن روزگار ايران و جهان را تا بدانجا رسانده اند که گمان می کنند اگر مصدق به حزب توده روی آورده بود بر کودتاگران و اوباش بسيج شده غلبه می کرد و کودتا را ناکام می گذاشت. اما شرايط آن روز ايران و جهان به گونه ای بود که مقامات آمريکايی و انگليسی، نه تنها کمونيسم، بلکه ناسيوناليسم بی طرفانه را نيز تحمل ناپذير می دانستند.آنان برآن بودند که با هرابزار و به هر بهايی چيرگی دوباره خود را بر ايران و ذخاير نفتی آن برقرار کنند و اين کار را مستلزم برافکندن دولت مصدق می دانستند. اگر کوششهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آنان نيز به فرجام نرسيده بود به هيچ روی از تلاش پيگير و خشونت آميز برای به روی کارآمدن رژيمی دلخواه خود در ايران دست برنمی داشتند.در آغاز تيرماه ۱۳۸۳ موسسه ای پژوهشی موسوم به آرشيو امنيت ملی (وابسته به دانشگاه جرج واشينگتن، در آمريکا) اسنادی سری به دست آورد که روشنگر برخی از سياستهای وزارت امور خارجه و شورای امنيت ملی آن کشور از پائيز سال ۱۳۳۱ به بعد است. از اين اسناد چنين برمی آيد که در صورت شکست تلاشهای آمريکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدق در مرداد ۱۳۳۲، کوششهای آنان به صورتهای ديگر ادامه می يافت. مقامات آمريکايی از مدتها پيش از مرداد ۱۳۳۲ برنامه ريزی کرده بودند که اگر کودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود، به پشتوانه نيروهای نظامی خود درخاورميانه، جنگی چريکی درجنوب ايران به راه اندازند؛ بنا بود حزب توده و سياستمداران ملی ايران آماج اين جنگ باشند. حکومت جمهوريخواه آيزنهاور، رئيس جمهور آمريکا بسيار نگران بود که کودتا ناکام بماند و توده ايها با استفاده از فرصت ناشی از بی ثباتی و گسست اقتصادی، قدرت را در ايران به دست گيرند. از ديدگاه مقامات آمريکايی، رويارويی با اين خطر اقدام نظامی را توجيه می کرد. براساس يادداشتی که والتر اسميت، معاون وزارت امور خارجه آمريکا، در ۳۰ ارديبهشت ۱۳۳۲(۲۰ مه ۱۹۵۳) برای رئيس جمهور تهيه کرده بود، سيا با برخی از سران ايل قشقايی به توافق رسيده بود که پناهگاه پنهان امنی در منطقه جنوب فراهم کنند که پايگاهی برای چريکهای بهره مند از پشتوانه مالی آمريکا و کارگزاران اطلاعاتی آن کشور باشد. سازمان ياد شده حدود ده نفر ايرانی را برای به کاراندازی فرستنده های راديويی مخفی آموزش داده، تجهيزات لازم را در اختيار آنها نهاده بود. بنا بود اين افراد در مناطق گوناگون کشور مستقر شوند و هنگام نياز به کار برقراری ارتباط راديويی با سيا فراخوانده شوند. سيا سرگرم آموزش دادن به شماری ديگر بود. انبوهی جنگ افزار در پايگاه هوايی آمريکا در ليبی آماده شده بود که برای تجهيز ده هزار چريک کفايت می کرد تا بتوانند دست کم شش ماه، بدون نياز به کمکی تازه، به عمليات بپردازند. تجهيزات ديگری نيز در خاورميانه آماده شده بود که طی سه يا چهار هفته می شد آنها را از طريق پايگاههايی در تهران و تبريز به مناطق عشاير نشين جنوب ايران منتقل کرد. زمينه مادی از جمله طلا و ارز، و افراد لازم نيز فراهم شده بود. سيا سرگرم تهيه نقشه تشکيل هشت تيم سه نفره برای اداره ارتش چريکی مخفی خود بود و پيش بينيهای ديگر در مورد گامهايی که می بايست برداشته شود انجام شده بود. بنا بود شمار زيادی هواپيما در جنوب ترکيه مستقر شود و يک نيروی دريايی در نزديکی بصره گرد آيد تا بتوانند از "گسترش کمونيسم" جلوگيری کنند. همچنين بنا بود از پايگاهی نطامی در عربستان سعودی نيز بهره بگيرند. براساس مدارکی ديگر می دانستيم که سيا برنامه ای داشت که در صورت شکست کودتا و ناگزير شدن به ترک ايران، نيرويی را در کشور برجا بگذارد که با قشقاييها و احتمالا عشاير ديگر همکاری کنند. ظاهرا در بهار ۱۳۳۲ يکی از ماموران اطلاعاتی آمريکا با برخی از قشقاييها در اين مورد به توافق رسيده بود. اردشير زاهدی نيز در نوشته ی درباره کودتا مدعی شده است که پدرش برنامه ای برای برپا کردن "ايران آزاد" در جنوب کشور داشت. در اينجا نکته درخور يادآوری اين است که در تابستان سال ۱۳۲۵ که کابينه احمد قوام سه تن از سران حزب توده را به وزارت برگماشته بود و خطر آن می رفت که حکومت مرکزی با سيد جعفر پيشه وری که در آذربايجان خودمختاری اعلام کرده بود کنار آيد، قشقاييها و عشاير ديگر در جنوب به واکنش تهديد آميز و عملا به طغيان دست زدند. مقامات انگليسی در آن رويدادها از درگيری برکنار نبودند. سرلشکر فضل الله زاهدي- جانشين مصدق پس کودتا- برای مهار کردن عشاير به جنوب گسيل شد. او که در خلال جنگ جهانی دوم در کنار سران قشقايی هوادار آلمان بود و با قشقاييها ارتباط داشت از اقدام عليه آنها خودداری کرد. تهديد يا تکاپوی قشقاييها و عشاير ديگر در تغيير موضع قوام در برابر پيشه وری و حزب توده، يا فراهم کردن بهانه لازم برای او در اين مورد، موثر بود.اينکه آيا رويدادهای سال ۱۳۲۵ می توانست با تحولات احتمالی در ۱۳۳۲ مشابهتی داشته باشد يا نه، نيازمند تامل بيشتری است. درباره اسناد نويافته نيز هنوز نمی توان بدون بررسيهای بيشتر با اطمينان داوری کرد و تفسير اين سندها به فرصتی بيشتر نياز دارد. درخور يادآوری است که بر اساس آنچه می دانيم دست کم دوتن از سران سرشناس ايل قشقايی، يعنی ناصرخان و خسروخان، از ياوران نهضت ملی بودند. خسروخان در مقام نمايندگی مجلس، مصدق را از دامنه ماجراجوئيها عليه دولت آگاه می کرد. او و ناصرخان از ياری کردن مصدق فرو نماندند. ناصرخان شکست مرحله نخستين کودتا را به مصدق شادباش گفت و زاهدی را سرزنش کرد. مصدق نيز از آنان با بزرگداشت و حقشناسی ياد کرده است. قشقاييها با پشتيبانی از مصدق شاه را با خطری جدی روبه رو کرده بودند. اين موجب شد پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از چهارخان بلند پايه قشقايی، تنها يک نفر- ناتوانترين آنان- در امان بماند و ديگران روانه تبعيد شوند.چنين برمی آيد که آمادگی قشقاييها برای همکاری با آمريکائيان- اگر حقيقت داشته باشد و روايت سيا درست و دقيق باشد و برخی از سران اصل ايل در آن درگير بوده باشند- نه برای مقابله با نهضت ملی، بلکه برای رويارويی يا به قدرت رسيدن حزب توده بوده است. شايد کارگزاران اطلاعاتی آمريکا موفق شده بودند کسانی از سران قشقايی را متقاعد کنند که ادامه نخست وزيری مصدق به چيزی جز چيرگی کمونيسم نخواهد انجاميد؛ يا آنها بايد به انگيزه وطن پرستی برای رويارويی يا امکان به قدرت رسيدن حزب توده آماده باشند. به ياد بياوريم که دستاويز قرار دادن خطر حزب توده و غلبه کمونيسم و آوازه گری گسترده در اين مورد و دامن زدن به نگرانيها به هر ترفند دروغ پردازانه ای، کارآمدترين ابزار موجود در دست مقامات آمريکا و انگلستان برای برافکندن دولت مصدق بود. برای داوری سنجيده تر در اين مورد بايد منتظر سندهای ديگر و آگاهيهای بيشتر بود. در هر صورت، بی آنکه ادعاها يا ارزيابيهای گزافه گويانه سيا را درباره توانائيها و دستاوردهايش در سالهای آغازين دهه ۱۹۵۰ يکسره بپذيريم، نمی توانيم در مصمم بودن دولتهای آمريکا و انگلستان در برافکندن نخست وزيری مصدق ترديدی به خود راه دهيم.نگارنده در کتابی که در پيش رو داريد کوشيده است تصويری از تلاشهايی به دست دهد که از يک سو برای به کرسی نشاندن حاکميت ملی ايران و از سوی ديگر برای دست نيافتنی کردن اين هدف و برانداختن دولت مصدق صورت گرفت؛ نقشی از نيروهای درگير، اهميت نسبی آنها و پيوندهای ستيزه گران بومی و بيگانه، ترسيم کند و جنبه هايی از کارنامه سياسی دولت مصدق را نيز بکاود. بررسی نقش، ترکيب، و انگيزه های ياوران مصدق، و به ويژه مخالفان او، و ارزيابی قلمرو يا حوزه اقتدار و امکانات و دشواريهای گوناگونی که وی در روزگار نخست وزيری پيش رو داشت، درک دوران مهمی از زندگی سياسی ايرانيان را آسانتر می کند. بدون ژرفانگری درچندوچون آنچه به مرداد ۱۳۳۲ انجاميد، درک بسياری از دگرگونيها و کاميابيها و ناکاميهای بعدی ناممکن است.اين پژوهش بر تازه ترين سندها و منبعهايی تکيه دارد که تاکنون از آرشيوهای انگلستان و آمريکا يا از منابع ايرانی به دست آمده است. از بازگفت روديدادهای دانسته، مانند آنچه در سی ام تير يا نهم اسفند ۱۳۳۱ يا در ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و از توضيح درباره تلاشهايی مانند آنچه برای حل مسئله نفت صورت گرفت و از برشمردن جزئياتی که تاکنون بارها درباره آنها نوشته شده است، پرهيز شده است. بی گمان نکته های نادانسته درباره موضوع اين پژوهش- با آنکه درباره بسياری مسائل ابهام چندانی برجا نمانده است- کم نيست و در آينده جزئيات بيشتری در دسترس پژوهشگران قرار خواهد گرفت؛ هرچند که اسناد اطلاعاتي- جاسوسی انگلستان همچنان از دسترس دور خواهد ماند. اميد به انتشار جزئيات بيشتری از منابع آمريکايی موجه تر است. شايد کاوش در منابع روسی روشنگر برخی نکته های نادانسته باشد. بايد اميدوار بود سندهايی از منابع ايرانی و خاطرات و نوشته های ديگری در آينده در دسترس قرار گيرد يا منتشر شود و بردامنه و ژرفای دانسته های موجود بيفزايد و موجب بازنگری در داوريها و تفسيرهای رايج شود. شناخت شناسی يا دانش تاريخی، مانند همه دانشهای انساني- اجتماعی، هيچ گاه از منزلتی قطعی و حتمی برخوردار نيست و هميشه درسايه يافته ها، پژوهشها و تفسيرهای تازه مورد بازانديشی و بازنگری قرار می گيرد.با توجه به مقتضيات و شرايط سياسی روزگار مصدق و قلمرو تنگ امکانات و دامنه دشواريهايی که او با آنها روبه رو بود، تصور کاميابی وی در تلاشهايش ساده دلانه به نظر می آيد؛ ولی اين چيزی از اهميت تاريخی مصدق و تلاشهای او نمی کاهد. هر سندی که تاکنون درباره مصدق به دست آمده است جايگاه او را در تلاشهای آزاديخواهانه ايرانيان استوارتر و باورهای هواداران او را درباره دلبستگيهای سياسي- اخلاقی اشت موجه تر کرده است. نمی توان شکست جنبش ملی و ناکامی حکومت مصدق را فرصت بزرگ از دست رفته ای ندانست- فرصتی برای گريز از پی آمدهای تلخ خودکامگی شاهانه و وابستگی به غرب، به ويژه به آمريکا، و برای پی افکندن نظامی سياسی که آرمانهای ديرين ايرانيان را برای دستيابی به حاکميت ملی و مردمی، جامه عمل بپوشاند.تاملی در آنچه از سوی کارگزاران انگلستان و آمريکا و ياوران ايرانی آنها برای شکست جنبش ملی و تلاشهای آزاديخواهانه ايرانيان صورت گرفت، آگاهی از برخورد دو گانه و فريبکارانه سران آن کشورها را، که آزادی و دموکراسی را برای خود می خواستند و ديگران را شايسته يا آماده بهره مندی از اين نعمتها نمی دانستند، آشکارتر و آزاردهنده تر می کند. بی آنکه به شعارهای ساده دلانه دل ببنديم و کاستيهای بنيادين جامعه ايران و مسئوليتهای سترگ خود ايرانيان را از ياد ببريم، نمی توانيم اين واقعيت را ناديده بگيريم که کشورهای باختری فرصتهای خود را برای برخورداری از آزادی و رفاه تا حد زيادی وام دار بی بهره گذاشتن مردم سرزمينهای ديگر از اين موهبتها هستند.نگاهی حسرت آميز به گذشته و افسوس خوردن بر آنچه رخ داده است نه سودمند است نه آموزنده؛ اما درنگی در چندوچون و سببهای شکست جنبش ملی، ما را در شناخت ساختارها و نيروهايی که ياور يا بازدارنده پيشرفت به سوی حاکميت ملی، آزاديخواهی و جامعه ای باز در ايران بوده اند، تواناتر و در راهيابيهای آينده سنجش گرتر و دورانديشتر خواهد کرد.
برگرفته از کتاب "حاکميت ملی و دشمنان آن"
وصیییت نامه و ارامگاه او

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵

عباس امیر انتظام



زندگینامه عباس امير انتظام


متولد تهران در سال 1311 (1932) ، متأهل و دارای سه فرزند

تحصیلات و سوابق کاری :
- فوق لیسانس مهندسی برق و ماشین از دانشگاه تهران دانشکده فنی در سال 1334 (1955)
- اخذ گواهی بتون از پاریس1342 (1963)
- MS در سازه ساختمان از دانشگاه برکلی آمریکا در سال 1343-1345(1964- 1966)
- تأسیس و مدیریت چند ین شرکت فنی و عمرانی در ایران
- مدیرعامل شرکت مهندسی مشاور تد بیر صنعت سال 1349 (1970)
- مدیریت و اجرای دهها پروژهٌ فنی و عمرانی در شهرهای مختلف ایران تا سال 1357 (1979)
- معاون نخست وزیر و سخن گوی دولت موقت بازرگان
- نماینده ویژهٌ رئیس دولت موقت در مذاکرات با ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی1358 (1979)
- سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی از سال 1358 (1979) تا تاریخ بازداشت (28 آذر1358)

فعالیت های سیاسی و اجتماعی :
در سال 1327 (1948) ضمن تحصیل در دبیرستان دارالفنون جذ ب جنبش ملی شدن نفت به رهبري د كتر مصدق شد م و از آن زمان تا کنون در کنار مردم ایران برای استقرار حکومت ملی و دمکراتیک مبارزه نمودم . در سال 1332 (1953) نامه اعتراضیه نهضت مقاومت ملي ایران نسبت به کودتای 28 مرداد را به نیکسون در تهران دادم و تا سال 1342 (1963) مرحوم بازرگان را در فعالیت های سیاسی همراهی نموده و مجدداٌ از سال 1349 (1970) تا روز دستگیری در کنار وی به مبارزه پرداختم .
در تاریخ 28/9/1358 (1979) به اتهام ، توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایت فقیه ، تلاش برای ایجاد اختلاف بین فلسطینیان و لیبیایی ها با ايران، فراری دادن سران رژیم سابق و ارائه اطلاعات سری به آمریکائیان دستگیر و پس از پانصدوپنجاه و پنج (555) روز بازداشت در سلول انفرادی، در دادگاه انقلاب بدون حضور وکیل، هیئت منصفه، قضات بیطرف و محاکمهٌ عادلانه به حبس ابد محکوم شده و هم اکنون در حال سپری کردن دوران محکومیت خود می باشم .
ملاقات با نمایندگان نهادهای بین المللی ناظر بر حقوق بشر
- در سال 1370 (1992) با آقای گالیندوپل در زندان اوین ملاقات کرده و موارد فاحش نقض حقوق بشر را متذکر شده و علیه مسئولین نظام جمهوری اسلامی ایران اعلام جرم نمودم .
- با آفای کوپیتورن در سال 1375 (1997) در دفتر سازمان ملل در تهران ملاقات کرده و موارد نقض حقوق بشر را بر ملا نمودم .
- با آقای لویی دو ژوانه در سال 1380 (2002) در تهران ملاقات نموده و اعتراض خود را نسبت به نقض حقوق بشر اعلام نمودم .


اخذ جوایز بین المللی :
- جایزه بین المللی حقوق بشر "برونو کرایسکی" در سال 1375(1997)
- جایزه بین المللی شهامت اخلاقی "کرانسکی" در سال 1383 (2004)

پیشنهادات و طرح ها :
همانند هر ایرانی شیفتهٌ آزادی و توسعه ایران، لحظات زیادی را به مطالعه و اندیشیدن پیرامون مسائل ایران سپری کردم و در این راستا یافته های خود را در مقاطع زمانی مختلف به اطلاع هموطنانم رسانده ام که به بخشی از آنها اشاره می نمایم ؛
- طرح استفاده بهینه از نیرو و انرژی لایزال جوانان در ایران در قالب سپاه کار و دانش و کشاورزی و... در سال1336
- طرح امنیت عمومی کشور در دولت موقت که به رغم تصویب به اجراء گذاشته نشد .
- طرح انحلال مجلس خبرگان در سال 1358
- طرح عمران کلی کشور
- طرح از بین بردن بیکاری در کشور
- طرح سیستم حذف واسطه ها در چرخهٌ تولید و مصرف
- طرح نجات بشریت از خطر مواد مخدر
- طرح خودکفایی کامل در خط تولید وسائط نقلیه در داخل کشور و بازاریابی برای صادرات تولیدات مازاد
- طرح استفادهٌ بهینه از آبهای قابل استفاده برای شرب و کشاورزی برای ایران و جلوگیری از صدور آب به خارج از کشور
- طرح ایجاد تکمیل مترو در تهران و شهرستانها و حل معضل ترافیک در کشور




قدیمی ترین ناراضی سیاسی در فیلم آخرین گروگان
آخرین گروگان، مستند رویا حکاکیان و دکتر رامین احمدی، فیلمی است درباره زندگی عباس امیرانتظام، معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت موقت پس از انقلاب اسلامی پنجاه و هفت.

وزارت امور خارجه آمریکا در گزارش جدیدش از وضعیت حقوق بشر در ایران، ازآقای امیرانتظام به عنوان قدیمی ترین مخالف سیاسی، که بیست و شش سال را زندانی جمهوری اسلامی بوده است،یاد میکند.

از سیامک دهقانپور:

آخرین گروگان، نخستین فیلم مستند ایرانی درباره زندگی یک زندانی سیاسی است.

وزارت امور خارجه آمریکا در گزارش جدید خود در باره وضعیت حقوق بشر در ایران می نویسد عباس امیرانتظام هر چند دو سال است که برای رسیدگی های پزشکی بیرون از زندان است اما، هر آن احتمال بازگرداندن او به سلول زندان وجود دارد.

دکتر رامین احمدی، از بنیانگذاران مرکز گردآوری و بررسی اسناد حقوق بشر در آمریکا، که تحقیق و نگارش مستند «آخرین گروگان» را برعهده داشته است می گوید آقای انتظام چند ماه پیش مجددا به دادگاه انقلاب احضار شد.

پیونددهنده رویدادهای زندگی پرفراز و نشیب عباس امیرانتظام در فیلم آخرین گروگان، گفتار توام با اندوه و آه دخترش، الی است.

خروج آقای امیر انتظام از ایران پس از وقایع بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ و رفتن او به فرانسه و سپس به آمریکا بخش های کوتاه و نخستین فیلم است.

بخش های مفصل تر بعدی بازگشت آقای امیرانتظام به ایران، پیروزی انقلاب اسلامی پنجاه و هفت، و برگزیده شدن او به سمت معاونت نخست وزیر و سخنگوی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان را در بر میگیرد.

آقای امیر انتظام که از حامیان تنظیم یک قانون اساسی بر مبنای جدایی دین از سیاست بود، در تابستان پنجاه و هشت به عنوان سفیر ایران به سوئد می رود. سیزده آبان هزار و سیصد و پنجاه و هشت سفارت آمریکا در تهران اشغال می شود. پنج هفته بعد آقای امیرانتظام به تهران فراخوانده و از سوی دانشجویان پیرو خط امام به جاسوسی برای آمریکا متهم می شود.

آن روزها الی امیرانتظام نه ساله بود. او می گوید: « می دانستم اتفاق بدی در پیش است. به پدرم گفتم دوستانت به تو می گویند نرو، خطرناک است، چرا برمی گردی؟ او به من گفت صبور باش. من هم سعی کردم صبور باشم تا بلکه پدرم برگردد.

فیلم، سپس عباس امیرانتظام و اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب و رئیس اداره زندان ها، را در مقابل هم به تصویر می کشد، که در خرد کردن اراده امیرانتظام درمی ماند.

سال هفتاد و شش، لاجوردی ترور می شود.

زمانی که محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت، لاجوردی را شهید و مردی بزرگ می نامد، امیرانتظام در مصاحبه ای رادیویی از او با همان اسمی نام می برد که در میان زندانیان معمول بوده است: «قصاب اوین».

همین دو کلمه به حبس خانگی اش می انجامد.

وزارت امور خارجه آمریکا در گزارش خود در باره حقوق بشر می نویسد آقای امیرانتظام یکبار در سال دو هزار و دو آزاد شد، اما برای دعوت مردم به حمایت از طرح برگزاری همه پرسی برای تعیین حکومت آینده ایران، در سال دو هزار و سه، مجددا زندانی شد.

در فیلم آخرین گروگان، گذشته از دختر و همسر عباس امیرانتظام، شخصیت های شناخته شده ای از جمله ریچارد کاتن، مایکل مترینکو، یکی از دیپلمات های آمریکایی گروگان گرفته شده در تهران، دکتر منصور فرهنگ، سفیر ایران در سازمان ملل متحد در دو سال نخست انقلاب پنجاه و هفت، و گروهی از کارشناسان حقوق بشر و مورخین حضور دارند.

بخش های فیلمبرداری شده در ایران حاصل زحمات فیلمبردار فقید کاوه گلستان است.

فیلم، که به گفته دکتر رامین احمدی بدلیل کمبودهای مالی هنوز در مراحل پایانی تولید قرار دارد، در سفارت لهستان در واشنگتن پایان می گیرد.

الی امیرانتظام به نیابت از پدرش برای دریافت جایزه ی شجاعت اخلاقی یان کارسکی از سفیر لهستان و خواندن پیام عباس امیرانتظام در سفارت حاضر می شود.

آقای امیرانتظام پیشتر در سال هزار و نهصد و نود و هفت میلادی جایزه ی جهانی حقوق بشر را دریافت کرده بود.


فرازهایی از مجموعه نظرات سیاسی
عباس امیر انتظام
در مورد برگزاری رفراندوم و حاکمیت ملی و دموکراسی در ایران

پيشنهاد برگزاري رفراندوم

هموطنان عزيز؛

همه به خوبي با شرايط حاكم بر كشورمان آشنايي داريد، در بيست و چهار سال گذشته حاكم بودن يك تفكر خاص كه همانا سماجت در استقرار نظام ديني بوده است، باعث گرديده كه ملت ما دچار سرنوشتي متفاوت از آنچه كه در تاريخ چند هزارساله خود تجربه كرده است بگردد. در اين دوران اعمال و رفتاري به نام خدا و دين اسلام انجام گرفته كه با كمال تأسف نتايج حاصل از آن بيش از همه ضربه به دين اسلام بود و لاغير. آنچه كه امروز در مملكت ما مي گذرد نتيجه بيست و چهار سال حكومت ديكتاتوري مذهبي است كه همگي شاهد آن هستيم و نيازي به شرح جزئيات آن نمي‌بينم. شما خود شاهد بوديد و هستيد كه طي اين سالها اينجانب نيز يكي از هزاران انساني بودم كه بخاطر وطن پرستي و دفاع از آزادي عمر خود را در پشت ميله هاي زندان گذرانده ام. ولي من در اين مرحله زماني خاص مايل نيستم درباره جزئيات اين دوران و ستمي كه بر ملت ما كه من نيز عضو كوچكي از آن هستم وارد آمده گفتگو كنم. لذا آنچه كه براي من مهم است و باور دارم كه براي فرد فرد ملت ايران نيز مهم باشد آگاهي از وضعيت موجود و خروج از بحران حاكم است. ملت ما در سال هزار و سيصد و هفتاد و شش يعني زماني كه آقاي خاتمي با بيانات و افكار تازه اي به عنوان كانديداي رياست جمهوري وارد ميدان مبارزه شدند تصور نمود كه با اهداف بيان شده از سوي ايشان مي تواند نخستين گام در راه نجات و رسيدن به مردم سالاري را بردارد و از ورطه هولناكي كه در آن فرورفته است بيرون آيد. اما با كمال تأسف تجربه پنج سال اخير نشان داد كه آقاي خاتمي قادر نبوده با همه افكار متفاوتي كه مطمئناً در سر دارد، آن قدم هاي اصلي را در راه انجام اصلاحات و رسيدن به آزادي ملت ايران بردارد. گناه از ايشان نيست بلكه گناه از نظامي است كه ايشان در آن نظام قرار گرفته اند. ايشان در دو ماه گذشته در دو مصاحبه مطالبي را گفتند و تكرار كردند كه مجدداً باعث ايجاد اميدواري احتمالي در مردم شد و ما در آينده نزديكي شاهد خواهيم بود كه آقاي خاتمي لايحه اصلاح قانون اساسي را به مجلس ارائه بدهند و شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام تصميماتي را بگيرند كه مطمئناً نخواهد توانست راه حل نهايي براي مشكلات ملت ايران باشد تأكيد مي نمايم كه نظرات و گفته هاي من و شما مردم بزرگ ايران در راستاي مخالفت با دين اسلام نيست بلكه بلعكس در راه ايجاد مصونيت براي آن است. ما هزينه هاي سنگين و خسارات جبران ناپذيري را تحمل كرده‌ايم و بهاي تمامي اين مصائب را نيز پرداخته ايم. هدف ما كنار گذاشتن دين نيست بلكه جلوگيري از توهين بيشتر به اسلام، مقدسات و اعتقادات ديني مان است كه همگي پاي بند به آنها هستيم. من به اشاره تاريخ متوسل مي شوم و شما را در جريان حكومت سيصد ساله كليسا در اروپا قرار مي دهم كه در آن دوران نه تنها قدمي در جهت آزادي، امنيت، پيشرفت علم و دانش برداشته نشد بلكه فجايعي رخ داد كه اروپا را سيصد سال از دنياي خودش عقب نگه داشت.

ديگر تجربه بيست و چهار ساله گذشته كافي است كه فرسنگها از آنچه كه بوديم عقب تر رفتيم تا چه رسد به مقايسه آنچه كه بايد باشيم. من از شما مي خواهم كه به دولت ‌آقاي خاتمي، به مجلس و به مسئولين حكومت تفهيم نماييد كه اصلاح قانون اساسي مشكل ما را حل نمي كند. ما درباره قانون اساسي صحبت نمي كنيم و آنچه كه براي ما مهم است و با صداي بلند به مردم ايران و جهان مي گوييم نوع حكومتي است كه بر ما حاكم است. ما مي خواهيم به طور مسالمت آميز و با نظارت سازمان ملل و كليه نهادهاي حقوق بشر از مردم ايران سئوال شود كه آيا علاقه مند به تداوم رژيم مذهبي هستند يا مايل به برپايي رژيم مردم سالاري مي باشند؟ ما نمي توانيم در دنياي كنوني با توجه به تجربيات گذشته و تجارب سيصد سال حكومت كليسا پاسخي براي عقب‌ماندگي‌هاي بيست و چهارسال گذشته پيدا كنيم، جز اينكه بگوييم كساني كه به نام رهبران اين نظام بر ما حكومت مي‌كنند براي عصر حاضر خلق نشده اند. ما اصلاح قانون اساسي را نمي خواهيم. ما حذف با كاهش اختيارات شوراي نگهبان و يا ولايت فقيه و يا مجمع تشخيص مصلحت نظام و حتي رئيس جمهور را نمي‌خواهيم. ما خواهان انجام رفراندمي هستيم كه طي آن فقط دو سئوال در مقابل ملت ايران قرار بگيرد و ملت بتواند آزادانه جواب بدهد. تداوم حكومت مذهبي يا رژيم مردم سالار با نظارت سازمان ملل متحد. ما از آقاياني كه قدرت را در دست دارند و بر مردم حكومت مي كنند و مدعي هستند كه ملت ايران پيشتيبان آنان است مي خواهيم آنقدر آزاده و منصف باشند كه اجازه بدهند رفراندومي براي ادامه نظام جمهوري اسلامي ايران يا ايجاد نظام دموكراسي در اين كشور انجام شود. اگر آقايان اطمينان به نتيجه چنين همه پرسي دارند چرا بايد از انجام يك رفراندوم وحشت داشته باشند؟

رفراندوم صرفاً به طور مسالمت آميز اجازه مي دهد كه مردم در ترسيم سرنوشت خود سهيم باشند. به حاكمان زمان بايد گفت كه ملت ايران نمي خواهد خود را بر آنها تحميل كند بلكه اين آنها هستند كه با عدم قبول انجام يك رفراندوم در ايران خودشان را بر هفتاد ميليون نفر مردم ايران تحميل كرده اند و شرايطي در كشور به وجود آورده اند كه با كمال تأسف باعث سرافكندگي مردم ايران گرديده است. بايد گفت: «اي مسئولين نظام، بگذاريد غرور ملي اين سرزمين به جايگاه حق خويش بازگردد. شما اگر حتي واقعاً مدعي جانشيني بنيانگذار اين نظام هستيد به ياد آوريد كه ايشان در سخنراني معروف بهشت‌زهرا از نظام گذشته ايراد گرفتند كه اگر به رأي پدران ما استناد مي كنيد آنها حق نداشتند براي ما تكليف معلوم كنند و حالا فراموشتان نشود كه بيش از نيمي از جمعيت فعلي كشور ما در سال پنجاه و هفت يا نبودند و يا دوران كودكي را سپري مي كردند. مردم ايران از آنچنان بلوغ فكري برخوردار بوده و قدرت تشخيص دارند كه آنچه را كه بخواهند مي توانند آزادانه انتخاب نمايند.

اگر آزادانه به تداوم نظام جمهوري اسلامي رأي بدهند مطمئن باشيد كه من هم كه يكي از بزرگترين قربانيان نظام هستم و مورد ظلم و تعدي و تبعيض واقع شده ام از رأي مردم اطاعت و پيروي خواهم كرد. اما اطمينان داشته باشيد كه اگر اجازه ندهيد مسلماً مردم ايران اين حق را از شما خواهند گرفت و من به هيچ وجه مايل نيستم كه اين طلب حق با خشونت توأم بشود. من پيرو مصدق و گاندي بوده و معتقد به همزيستي صلحجويانه و حل مسالمت آميز مسائل سياسي و اجتماعي ايران عليرغم بينشهاي گوناگون در آن هستم. من مي خواهم همه ملت ايران اعم از زن و مرد براي رسيدن به دموكراسي برابري و براي ايجاد محيطي مملو از امنيت و آزادي دست به دست هم دهند و براي ساختن ايراني آزاد تلاش كرده و ياري رسانند. من از هموطنانم تقاضا مي كنم و قوياً مي خواهم كه هرگز تسليم زور نشوند ضمن اينكه هرگز نمي خواهم ملت ايران با شما وارد جنگ شوند و من با همه وجودم از اين مقابله جلوگيري خواهم كرد. ولي از شما هم مي‌خواهم تسليم حقيقت شويد و به رأي مردم ايران احترام بگذاريد. به آنها اجازه دهيد كه سرنوشت خويش را خود تعيين كنند. ما امروز در آغاز قرن بيست و يكم در جهاني زندگي مي‌كنيم كه با پيشرفتهاي بسيار عظيم در زمينه هاي تكنولوژي، علمي و دانش روبرو هستيم. ملت و كشور ما در دوران حكومت بيست و چهار ساله شما جزو عقب افتاده ترين كشورهاي دنيا در آمده است. درآمد سرانه ملت ما در سال پنجاه و هفت بالغ بر 1625 دلار بود ولي در دوران شما و در سال هفتاد و پنج تا ميزان 150 دلار تقليل يافت و بعدها كه به دليل اضافه شدن قيمت نفت درآمد سرانه كشور به نزديك هزار دلار رسيد شما منت آنرا بر سر ملت گزارديد اين شما بوديد كه مردم ايران را وادار به دادن يك ميليون و دويست هزار نفر شهيد و قرباني و جانباز نموديد و اجازه داديد مملكت به ويراني كشيده شود. در حالي كه خود شما اكثراً در كمال رفاه، آسايش و امنيت زندگي مي كرديد. بياييد دست از اين اعمال غير خداپسندانه برداريد. اعمالي كه باعث فقر و بدبختي و فساد و فحشاي ملت ايران شده است. اعمالي كه باعث شك و ترديد ملت مسلمان ايران نسبت به دين مبين اسلام شده است. فراموشتان نشود ملت ما قبل از سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت مسلمان بوده اند ولي امروز به مسلماني و اسلام مورد علاقه شما شك دارند. بياييد در خيابانها بگرديد و شرايط مملو از فساد و فقر و بدبختي ملت ايران را از نزديك نظاره كنيد. تعداد زندانيان در زمان شما به چهل برابر طبق گفته رئيس سازمان زندانهاي كشور افزايش يافته است. اين مصيبت ناشي از اعمال غيرمنطقي است كه شما بر ملت ما تحميل كرده ايد كه من نمي‌خواهم بيش از اين وارد جزئيات آن بشوم. جزئيات را تاريخ ايران در خودش ثبت كرده و در زمان مقرر به اطلاع همگان خواهد رساند. من از شما باز هم مي خواهم كه به انجام رفراندوم براي انتخاب نوع حكومت در ايران تن بدهيد و از هموطنانم مي خواهم كه هرگز فريب پيشنهاد همه پرسي جهت اصلاح قانون اساسي و يا افزايش اختيارات رياست جموري را نخورند زيرا هرگز اين اختيارات نخواهد توانست راه سعادت ملت ايران را هموار نمايد.

ما تنها در زماني مي توانيم موفق شويم و در دنياي امروز ايران نويني را بنيان بگذاريم كه سرنوشت آن توسط خود ملت ايران تعيين گردد. ما پس از انجام رفراندوم با نظارت سازمان ملل متحد بدون شك تقاضاي يك حكومت موقت را خواهيم كرد كه آن حكومت آزاديهاي فردي، اجتماعي، ايجاد احزاب و گروهها و سازمانها را براي بيان آزادانه عقايد جهت تمام اقوام و براي تمام افرادي كه با زبانهاي مختلف تكلم مي كنند و براي تمام افرادي كه داراي اديان مختلف و اعتقادات متفاوت هستند بوجود خواهد آورد. در آن دوران سازمانها، احزاب و گروهها و افراد خواهند توانست برنامه هاي نوسازي ايران را به اطلاع مردم برسانند و در انتخابات بعد كه با نظارت سازمان ملل متحد انجام خواهد شد ملت ايران به گروهها، احزاب و يا اشخاصي كه مورد اطمينان آنها هستند رأي خواهند داد و خودشان در تعيين سرنوشت خويش دخالت خواهند كرد. من از تمام هموطنانم استدعا مي كنم كه پايمردي كنند، چه زن چه مرد براي احقاق حقوقشان در ميدان سياست بمانند. شما ملت بزرگوار بياييد و به طريق مسالمت آميز و با رفتاري انساني، ثابت كنيد كه وارث به حق تمدن ديرينه ايران هستيد، اين شما هستيد كه با استمداد از تاريخ كهن خود و با صبر و بزرگواري و متانت، مقاومت كرده و در ميدان سياست باقي خواهيد ماند و مصرانه از نظام جمهوري اسلامي و دولت آقاي خاتمي خواهيد خواست كه براي انجام يك همه پرسي مردمي فقط براي انتخاب بين دو نظر يعني تداوم رژيم مذهبي يا ايجاد رژيم مردم سالار، با نظارت نهادهاي بين المللي اقدام كند. من براي همه شما آرزوي موفقيت مي كنم و به شما اطمينان مي‌دهم تا آخرين لحظه حياتم در ميدان سياست ايران و در كنار شما باقي خواهم ماند و در هر كجا كه باشم براي پيروزي شما، براي آزادي شما، براي برقراري امنيت شما و براي رسيدن شما به حكومت دموكراسي تلاش خواهم كرد.

زنده باد ايران – زنده باد ملت ايران و زنده باد آزادي

عباس امير انتظام،

آبانماه 1381

رفراندوم چرا و چگونه ؟

پيرو بيانيه هاي مورخ 26 اسفند 1381 در خصوص برگزاري رفراندوم و در جهت شفاف سازي هر چه بيشتر مواضع و ديدگاههاي خود و با هدف بهره مندي از نظريات انديشمندان و فرهيختگان، علاقه مندان، جوانان و امكان برقراري گفتگو بين اقشار مردم و جريانهاي اجتماعي سياسي، فرهنگي، توضيحات تكميلي زير در رابطه با پيشنهاد رفراندوم (همه پرسي) را تقديم مي دارد.

الف- چرا رفراندوم (همه پرسي) ؟

رفراندوم يك شيوه و روش مراجعه به آراء عمومي و دمكراسي مستقيم در جهت شناسايي و حق تعيين سرنوشت و احترام به حق حاكميت مردم مي باشد. اين حق در بيشتر اسناد بين المللي همچون منشور سازمان ملل – اعلاميه اعطاي استقلال به كشورها و ملت ها اعلاميه جهاني حقوق بشر، ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي و ميثاق بين المللي حقوق اجتماعي – اقتصادي – فرهنگي، منشور حقوق و تكاليف اقتصادي دولتها، قطعنامه هاي سازمان ملل، رويه دولتها و قوانين اساسي ملل متمدن، افكار عمومي، نهادهاي جامعه مدني جهاني، به رسميت شناخته شده است.

ضرورت مراجعه به همه پرسي؟

مفهوم ابدي از قوانين بشري وجود ندارد و مردم پيوسته حق دارند قانون اساسي خود را مورد بازنگري قرار داده و يا آن را اصلاح كرده يا كلاً تغيير دهند. هيچ نسلي نمي تواند نسلهاي بعدي خود را ملزم و تابع قوانين خود سازد.(اصل 28 اعلاميه حقوق بشر و شهروند 24 ژوئن 1793 و نيز سخنان آقاي خميني در بهشت زهرا در سال 1357) ملت ايران به دنبال انقلاب سال 1357 از طريق رفراندوم 12 فرودين سال 1358 حق طبيعي و مشروع خود در انتخاب نظام سياسي و حق تعيين سرنوشت را به اجرا گذاشت و با گذشت بيش از 24 سال از آن حضور تاريخي ملت ايران. بافت جمعيتي ايران بكلي دگرگون شده و نسل جوان آگاه و هوشمند و علاقه مند به حاكميت ملي در وعده گاه تاريخي 12 فروردين 1358 حضور نداشت از طرف ديگر شركت كنندگان در رفراندوم سال 58 تجربه و شناخت امروز خود از ظرفيت ها و قابليت‌هاي قانون اساسي 1358 را نداشتند. از اين رو مراجعه به همه پرسي در راستاي احترام به حق حاكميت مردم و فراهم كردن زمينه هاي مشاركت فعال مردم در زندگي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي بوده است و توان و قابليت هاي ملي را براي ايجاد همبستگي بيشتر و تقويت پايه هاي حاكميت ملي بسيج نموده، تماميت ارضي، استقلال و يكپارچگي كشور ايران در مقابل عوامل تهديد كننده و آسيب رسان بيمه مي كند.

پ- چرا امروز (اكنون) ؟

مردم ايران و به خصوص نسل جوان، كه حضور فعال آن در زندگي سياسي موجب شادابي و پويايي جامعه مي‌باشد و حتي مقامات و مسوولان نظام با بيانات و به شيوه‌هاي مختلف ضرورت انجام اصلاحات عميق و سازنده براي رفع مشكلات اساسي جامعه و رفع موانع توسعه پايدار مستمر را مورد تأكيد قرار داده اند. از آنجا كه كارشناسان، صاحبنظران و نظريه پردازان مسائل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، استفاده از قابليت ها و توانمندي هاي خرد جمعي در حل بحرانهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي موجود را ضروري مي‌دانند و مردم هوشمند ايران بعد از حضور فعال در چندين انتخابات با عدم استقبال از انتخابات شوراي شهر نارضايتي و عدم اعتماد خود نسبت به روند اصلاحات هدايت شده بعد از جنبش دوم خرداد را آشكار نمودند .

شرايط حساس منطقه كه اتكاي هر چه بيشتر حاكميت به آراء رضايت و اراده مردم و از بين بردن شكاف بين حكومت و مردم (كه محلي براي حضور و مداخله عوامل آسيب رسان به استقلال كشور مي باشد) را به يك ضرورت مبرم تبديل نموده است.

شرايط مساعد جهاني و حضور فعال افكار عمومي در دفاع از مردم سالاري، صلح جهاني، مقابله با خشونت و تروريسم و پشتيباني از حاكميت مردم در مقابل هر گونه مداخله خارجي فرصت تاريخي براي اثبات قابليت ها، توانمنديها و استعداد ملت ايران براي ارائه يك الگوي ملي در تقويت بنيانهاي دمكراسي (در منطقه و كاهش حضور و مداخله نيروهاي فرامنطقه براي تأثير گذاري در تصميم‌سازي ها را ) فراهم آورده است. بنابراين برگزاري رفراندوم، فرصتي تاريخي براي ملت ايران مي باشد كه با تكيه به ارزشهاي فرهنگي و دست آوردهاي تاريخي، مناسب ترين الگو براي تحكيم حاكميت ملي خود را فراهم آورد همچنين ايجاد امكان همگرايي منطقي در راستاي منافع ملي با حاكميت هاي ديگر و تقويت جايگاه سازمان ملل در ايفاي مسووليت خود از ديگر اولويت ها مي باشد. هر تأخيري در پاسخگويي مناسب و منطقي به اين ضرورت تاريخي جز تحميل هزينه سنگين به ملت ايران و مردم منطقه، نتيجه ديگري در بر نخواهد داشت.

د- موضوع همه پرسي ؟

از آنجا كه برگزاري همه پرسي براي حل مشكلات اساسي جامعه و برداشتن موانع توسعه كشور و تقويت حاكميت مردم است، لذا پرسش اصلي بايد به قدر لازم، دقيق طراحي شود تا با پاسخ آري يا نه اراده مردم، جهت گيري خود را آشكار نمايد از اينرو و همانطوريكه قبلاً اعلام شده است دو سؤال اصلي به همه پرسي گذاشته مي‌شود:

آيا با استمرار جمهوري اسلامي موافق هستيد؟ آري يا نه

آيا با استقرار نظام مردم سالار موافق هستيد؟ آري يا نه

ويژگي هاي اصلي نظام مردم سالار عبارتند از:

تضمين حق حاكميت واقعي مردم

تضمين كامل آزادي انتخابات مردم

تبعيت كامل حكومت از اراده مردم در كليه سطوح

تضمين پاسخگويي همه مسوولان در مقابل مردم

تضمين نظارت مؤثر و كامل و مستمر مردم بر عملكرد نهادها و مسوولان

تضمين برابري واقعي مردم در مقابل قانون و رفع كليه اشكال(تبعيض)

استقرار يك نظام قضايي (كارآمد مستقل و بي طرف) عدالت گستر و تبعيض ستيز

تضمين آزادي بيان انديشه و مطبوعات

تضمين رعايت حقوق بشر طبق اعلاميه جهاني حقوق بشر و موازين بين المللي

تضمين اصل تفكيك قوا

تضمين دفاع و حمايت از منافع ملي

طراحي مهندسي يك نظام اقتصادي متناسب با استعدادها و امكانات و منابع ملي، توزيع عادلانه كار و ثروت، فراهم كردن امكان مشاركت همه مردم در زندگي اقتصادي و توزيع عادلانه فرصتها به تناسب نيازها و شايستگي ها جزئيات نظام مردم سالار توسط نمايندگان مردم در قانون اساسي تدوين، توسط مردم تصويب خواهد شد.

ذ- برگزاري همه پرسي با نظارت سازمان ملل؟

ملت هوشمند و سربلند ايران از توانايي و تجربه سياسي لازم براي اداره كليه امور خود و از جمله برگزاري همه پرسي برخوردار مي باشند. بنابراين به نظر مي رسد كه هيچ مانع حقوقي و اجرايي براي برگزاري همه پرسي در سطح ملي وجود ندارد با اين وجود استفاده از امكانات تجارب اعتبار سازمان ملل براي برگزاري هر چه بهتر و باشكوه تر، سالم تر و آزادتر، همه پرسي تاريخ ساز، ميسر خواهد بود.

اعتبار جهاني اين همه پرسي را تضمين خواهد نمود. سازمان ملل كمك به برگزاري انتخابات و نظارت بر آن را بخشي از عمليات پاسداري از صلح تلقي مي كند همانطوري كه آقاي كوفي عنان در گزارش شماره (A/551985-S/2001/544) به شوراي امنيت اظهار نموده است. سازمان ملل از زمان تأسيس خود براي ارتقاي ظرفيت هاي اداري – اجراي دولتهاي عضو در برگزاري انتخابات آزاد و عادلانه، شفاف و معتبر و نهادهاي دمكراتيك كه بيش از 150 انتخابات برگزار شده در كشورهاي مختلف ايفاي نقش نموده است. از نظر دبير كل سازمان ملل توسعه پايدار تنها زماني محقق مي‌شود كه مردم به طور آزادانه و به صورت مؤثر در فرايند تصميم گيري ها، فعالانه مشاركت نمايد.

و- ماهيت اين همه پرسي (همه پرسي مشورتي – همه پرسي تصويبي).

معمولاً همه پرسي در دو مرحله و بصورت همه پرسي مشورتي و تصويبي برگزاري مي گردد مرحله اول همه پرسي جهت شناسايي اراده واقعي مردم نسبت به اعمال حاكميت مي‌باشد در اين مرحله پاسخ با آري و نه (به نظام سياسي موجود) مشخص مي گردد. اين مرحله را همه پرسي مشورتي مي خوانند. چنانچه اراده ملت ايران بر عدم استمرار نظام موجود تعلق بگيرد. در آن صورت مي بايستي در فرصت مناسب و منطقي مقدمات برگزاري انتخابات براي تدوين قانون اساسي و ارائه آن به مردم ايران فراهم گردد. مردم ايران از طريق همه‌پرسي دوم كه اصطلاحاً همه پرسي تصويبي توصيف شده است نسبت به تصويب قانون اساسي جديد اقدام مي نمايد. هر ايراني شرافتمند، آزادمنش، معتقد به مردم سالاري و حاكميت ملي و وفادار به ارزشهاي ملي و فرهنگي ملتزم به تبعيت از اراده مردم در همه پرسي مشورتي و تصويبي مي باشد.

عباس امير انتظام

تهران – اول ارديبهشت 1382

پيشنهاد:

اصول ميثاق ملي ايرانيان براي شكل دهي حكومت دمكراتيك

1-استقرار حاكميت ملي

ملت سرفراز و سربلند ايران به پشتوانه بيش از يك قرن مبارزه آزاديخواهي؛ استقلال طلبي و عدالت جويي؛ تبعيض ستيزي از جمله جنبش تاريخي ملي كردن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق؛ از اهليت؛ شايستگي، تجربه و توان لازم براي تعيين سرنوشت خود و اعمال حاكميت ملي دمكراتيك برخوردار مي باشد. استقرار حاكميت ملي كه متكي به اراده آزاد همه فرزندان هوشمند، بالنده مختاري كه دل در گرو آزادي – استقلال و دمكراسي دارند بستر مناسب براي ساختن ايراني آزاد، شاداب، آباد، مقتدر، پيشرفته، مستقل و صلح طلب را ايجاد خواهد نمود. حاكميت ملي، برآيند مشاركت همه مردم ايران بدون هيچ گونه تبعيضي از نظر نژاد، زبان، باورهاي ديني، اعتقادات سياسي، جنسيت در تصميم سازي و اجراي تصميمات در راستاي منافع ملي بوده و اين حق غيرقابل انتقال، تجزيه و غيرقابل مصادره و واگذاري مي باشد.

2- استقرار نظام پارلماني

ملت ايران در طول مبارزات سياسي، اجتماعي، آزاديخواهانه خود علاقه عميق و اراده قاطع خود به استقرار يك نظام سياسي كه به بهترين و كاملترين شكل اراده عمومي را نمايندگي كرده و مردمسالاري واقعي را به منصه ظهور برساند را نشان داده اند. تجربه حكومتهاي پارلماني در دنيا ظرفيت هاي استفاده از توان و اراده مردم در اداره كشورها را به نفع مردم و براي مردم آشكار نموده است. طراحي و مهندسي و استقرار يك نظام پارلماني كه متكي به آراء همه ايرانيان بدون كوچكترين تبعيض باشد مورد حمايت و پشتيباني است. اين نظام پارلماني بايد بر پايه جدائي كامل و شفاف دين از حكومت استوار باشد.

3-دستگاه اجرايي پاسخگو و كارآمد

ملت ايران در طول مبارزات تاريخي خود درصدد استقرار يك نظام سياسي مستقل بوده كه در آن دستگاه اجرايي و كارگزاران قوه مجريه در كليه سطوح و رده هاي تصيم‌گيري و اجرايي تابع اراده مردم بوده و پاسخگوي اعمال و اقدامات خود در پيشگاه ملت باشند. از اينرو حدود اختيارات و صلاحيتهاي آنان مي بايستي در چهارچوب قانون اساسي برخاسته از اراده و تصميم مردم تعريف و مشخص گردد. در طراحي و مهندسي دستگاه اجرائي مي‌بايستي بر پايه اصولي چون تبعيت كامل دستگاه اجرائي از اراده مردم، پاسخگويي و مسئوليت پذيري در مقابل مردم، شايسته سالاري و كارآمدي دستگاه اجرايي، عشق ورزي و احترام مقامات اجرايي به كشور و مردم ايران صورت گيرد. استفاده از ظرفيتها و قابليتهاي نسل جوان و بالنده (اعم از زن و مرد) در مديريت دستگاه اجرايي، ضامن پويايي و شادابي اين دستگاه و جلب اعتماد مردم ايران خواهد بود.

4-استقرار دستگاه قضايي مستقل و بي طرف

استقرار دادگستري از اولين مطالبات حق طلبانه مردم ايران در مبارزات هوشمندانه و افتخارآفرين آن بوده. فرياد رساي پيشگامان مبارزات اجتماعي ايران براي استقرار عدالتخواهانه در سينه پرافتخار جنبش مشروطه و تاريخ معاصر ايران طنين انداخته و ملت هوشمند و افتخار آفرين ايران در هر فرصت تاريخي ضرورت استقرار يك دستگاه قضايي مستقل بيطرف، ظلم ستيز، عدالت گستر را گوشزد نموده و آنرا ضامن امنيت در جامعه تلقي كرده و غلطيدن دستگاه قضايي در دامن فساد و بندگي جباران و زورمندان را يكي از دلايل اصلي عدم توسعه جامعه ايران قلمداد نموده اند. ملت ايران در طراحي و مهندسي و مديريت دستگاه قضايي مردمي با تكيه بر نظام ارزشي فرهنگي تجارب تاريخي، ظرفيت هاي ملي، فروتنانه از دست آوردهاي ارزشمند كليه ملل متمدن و جوامع دمكراتيك، سازمانهاي بين المللي، نهادهاي مدافع حقوق بشر، در ارتقاء جايگاه انسان و رعايت استانداردهاي حقوق بشري در دستگاه قضايي بهره خواهد گرفت.

5-ضرورت الحاق به كنوانسيونهاي حقوق بشري

ما بر اين باوريم كه اصول، قواعد و الگوها و آرمانهايي كه در مجموعه اي به نام حقوق بشر شناسايي و معرفي مي گردند حاصل مبارزات طولاني و بدون وقفه كل بشريت بوده و همه تمدنها و فرهنگها در بسترسازي، پرورش و ارتقاء اين مجموعه سهيم هستند. از اينرو ملت ايران با افتخار تمام اين مجموعه را به عنوان گنجينه گرانقدر و ميراث مشترك بشريت مورد توجه قرار داده و رعايت و حمايت از مجموعه اصول و قواعد حقوق بشري را با رعايت ظرفيتهاي فرهنگي و نظام ارزشي خود، مطمئن ترين و مناسب ترين وسيله براي ديالوگ بين انسانها در سطح ملي و بين المللي مي داند. در اين چهارچوب معتقد است كه بدون هيچ وقفه اي حكومت مردمسالار ايران مي بايستي كنوانسيونهايي چون كنوانسيون منع شكنجه، كنوانسيون رفع كليه اشكال تبعيض از زنان پروتكل هاي الحاقي – ميثاق حقوق مدني و سياسي و همه كنوانسيونهايي را كه هدف و موضوع آن دفاع از حقوق ذاتي و فطري انسان است تصويب نموده و به اجراء درآورد.

6-تضمين آزادي بيان و عقيده و مذهب

احترام به جايگاه و كرامت انسان بدون احترام به عقيده و سلوك معنوي و گرايشات سياسي و اقدامات و چالش هايي كه در مسير مشاركت در زندگي اجتماعي انجام مي دهد، ممكن نمي باشد. آزادي هاي شناخته شده در اعلاميه جهاني حقوق بشر ميثاقهاي بين المللي، كنوانسيونها و قطعنامه هاي سازمانهاي بين المللي جزء لايتجزاي تعهدات حكومتهاي سياسي مردمسالار و متكي به اراده مردم مي باشد. اين تعهدات مي بايستي با شفافيت تمام در اصول قانون اساسي منعكش شده و شيوه ها و ضمانت اجراهاي آن نيز در ميثاق ملي تعريف و مشخص گردد. حمايت قاطع از آزاديهاي فردي و عمومي بستر مناسب براي توسعه همه جانبه و فراگير جامعه را فراهم مي آورد.

7-آزادي مطبوعات

آزادي مطبوعات و رسانه هاي عمومي يكي از ويژگي هاي اصلي حكومت مردمسالار و تضمين نظارت مؤثر مردم بر نهادها و دستگاههاي حكومتي مي باشد. بدون آزادي مطبوعات، رشد و بالندگي جامعه تحقق نخواهد يافت. از طرف ديگر مطبوعات وسيله مناسبي براي ايجاد فضاي گفتگو بين مردم و تبادل نظر ديدگاهها بين آنان مي باشد. بدون ترديد شادابي و تندرستي جامعه مردمسالار در گرو مطبوعات آزاد و وفادار به منافع و ارزشهاي ملي است. در طراحي و مهندسي نظام حقوقي مطبوعات و دفاع از حريم آن مي بايستي از دستاورهاي ملل پيشرو در اين عرضه، بهره گرفته و ظرفيت‌هاي نسل جوان را بعنوان سرمايه قابل اتكاء در جايگاه شايسته آن مورد توجه قرار داد.

8-طرد خشونت و صلح طلبي و همزيستي مسالمت آميز

بخش عظيمي از دست آوردهاي فرهنگي و ميراث ملي ايران در ميان شعله هاي خانمان سوز جنگ هاي مختلف به خاكستر تبديل شده و فرزندان و دلاوران زيادي در چنگال خونين هيولاي خشونت زندگي خود را از دست داده اند. هنوز زخمها و دردهاي جامعه از خشونت هاي كور و جنگ طلبي التيام نيافته و رنگ زيباي حيات و شادابي در مقابل سنگيني خشونت حكومتهاي استبدادي و جنگ طلب رنگ مي بازد از اينرو اعلام تنفر و انزجار عميق از جنگ و خشونت به هر شكل و فرم آن جزء مطالبات جدي و پيگير مردم ايران مي باشد. در ميثاق ملي (قانون اساسي) مي بايستي به نحو مؤثري عدم توسل به زور و خشونت تضمين گردد. ملت ايران مي تواند با بهره گيري از تجربه تاريخي و ظرفيتهاي ملي گامهاي مؤثري در استقرار صلح پايدار در منطقه و در سطح بين المللي بردارد. تشويق ملتها و دولتها به پي گيري شيوه هاي مسالمت آميز حل و فصل اختلافات و ترويج فرهنگ گفتگوي سازنده بين فرهنگها و تمدنهاي مختلف مي بايستي به عنوان اصول بنيادين سياست‌هاي رسمي حكومت مردمسالار (در سطح ملي و بين‌المللي) تلقي شده و مي بايستي در ميثاق ملي مورد حمايت قرار گيرد. استفاده از كليه ظرفيتهاي ملي در طراحي و مهندسي سيستم امنيت دسته جمعي در چهارچوب سازمان ملل متحد و مقابله با ريشه ها و عوامل بروز جنگها و خصومتها و مناقشات داخلي، منطقه اي و بين المللي، بعنوان يكي از اصول و اهداف ميثاق ملي مي بايستي مورد توجه قرار گيرد.

9-انزجار از تروريسم و همكاري با جامعه جهاني در ريشه‌كني آن

ملت ايران از فعاليتهاي تروريستي و توسل به خشونت كور آسيب هاي زيادي ديده و زخمهاي عميقي بر تن دارد. ملت ايران همچنين از دردهايي كه ملتهاي ديگر از فعاليتهاي تروريستي متحمل شده اند و بخصوص از اقدامات تروريستي يازده سپتامبر متأثر و منقلب شده است. از اينرو ملت ايران از اقدامات تروريستي با هر دليل و توجيهي و به هر شيوه اي كه باشد و عليه هر كسي و در هر جايي كه باشد، اعلام انزجار و بيزاري نموده و آماده است كه تمامي امكانات خود را در چهارچوب برنامه ها و رهنمودهاي سازمان ملل براي مبارزه جهاني با تروريسم بين المللي بسيج نموده و بر اين باور است كه براي ريشه كني اين آفت بزرگ جامعه جهاني مي بايستي با ريشه ها و علل آن، منجمله با بي عدالتي و تبعيض ها و تقسيم ناعادلانه كار بين المللي جرايم سازمان يافته، باندهاي مواد مخدر و پولشويي و حكومتهاي غيردمكراتيك نيز برخورد نمايد. همكاري همه جانبه ايران با جامعه جهاني و نهادهاي بين‌المللي براي ريشه كني تروريسم مي بايستي در قانون اساسي پيش بيني و مورد حمايت قرار گيرد.

10-حمايت از محيط زيست

ما بر اين باوريم كه دفاع از محيط زيست در كليه فضاهاي كره زمين وظيفه همه ملتها و كشورها بوده و همبستگي بين‌المللي كشورها و ملتها ضامن توسعه پايدار و برخورداري همه انسانها از محيط زيست سالم مي باشد. از اينرو حكومت دمكراتيك ايران مي بايستي عميقاً خود را متعهد به رعايت ضوابط، اصول و استانداردها و الگوهاي رفتاري مربوط به حمايت از محيط زيست خود و جهان نمايد. الحاق بدون وقفه ايران به كليه معاهدات ناظر به حفظ و حمايت از محيط زيست و همكاري با همه كشورها و نهادهاي بين المللي دولتي و غيردولتي جايگاه با اهميتي در مجموعه سياستهاي ايران به خود اختصاص خواهد داد. و تضمين هاي لازم براي حمايت از محيط زيست در قانون اساسي پيش بيني خواهد شد.

11-پرهيز از انتقامجويي و حمايت از عدالت كيفري

ملت ايران زخمهاي عميقي از اعدامهاي كور، قتلهاي زنجيره‌اي، بازداشتهاي خودسرانه، محاكمات غيرعادلانه و بطور كلي اعمال ناقض حقوق بشر بر تن دارد. با اين وجود ما بر اين باوريم كه ملت بزرگ ايران، شادابي و نشاط فرداي خود را با آفت كينه توزي و نفرت ورزي آلوده نخواهد كرد. و اجراي عدالت را در مسير قانوني آن و در چهارچوب استانداردهاي قابل قبول جامعه جهاني هدايت و مديريت خواهد كرد. از نظر ما الحاق ايران به اساسنامه ديوان كيفري بين المللي و رعايت استانداردهاي عدالت كيفري براي محاكمه و مجازات جنايتكاران جنگي و جنايات عليه بشريت، راه را براي اجراي عدالت متناسب با فرهنگ غني ايراني، باز خواهد نمود.

ملت ايران در شرايط حساس كنوني بيش از هر زمان ديگر به همدلي و همبستگي ملي نياز دارد و اين فرصت مغتنمي است براي همه كساني كه قصد جبران اعمال ناپسند گذشته خود را دارند. ملت ايران براي ساختن آينده درخشان خود مي بايستي همه كانونهاي نفرت و خشونت را نابود كرده و فرهنگ تساهل و تسامح را گسترش دهد.

شايسته است كه؛ ملت ايران با بزرگواري مثال زدني آغوش خود را براي جذب كساني كه از رفتارهاي غيرانساني و خشونت بار خود نسبت به هموطنانشان پشيمان شده اند، باز كرده و آنها را نسبت به سرنوشت فرزندانشان در فرداي آزادي اميدوار كند.

12- شيوه و روش انجام تغييرات و اصلاحات

از آنجا كه رفراندوم يك شيوه و روش مراجعه به آراء عمومي و اعمال دموكراسي مستقيم در حق تعيين سرنوشت مي باشد. لذا بهترين روش و شيوه گذار به شرايط دمكراتيك و جامعه آزاد و پيشرفته برگزاري همه پرسي مي باشد. در اين همه‌پرسي دو سؤال اصلي قابل طرح است:

آيا با استمرار نظام جمهوري اسلامي موافق هستيد؟ آري يا نه

آيا با استقرار نظام دمكراتيك و متكي به آراء عمومي موافق هستيد؟ آري يا نه

طرح سؤال اول به اين دليل ضرورت دارد كه در حال حاضر يك نظام سياسي برخاسته از رفراندوم سال 58 بر ايران حاكميت دارد كه در آن رفراندوم بيش از 75 درصد مردم كنوني ايران حضور نداشتند و فرصتي براي مشاركت در حق تعيين سرنوشت نيافته اند. از طرف ديگر رژيم كنوني كه مدعي پشتيباني و حمايت مردمي است بايستي ادعاي خود را به شيوه دمكراتيك و مطابق استانداردهاي بين المللي به اثبات برساند و به اصطلاح رأي اعتماد نسبت به عملكرد 26 ساله خود از ملت ايران كسب كند. در صورت كسب رأي اعتماد بر همه ما فرض است كه به نظام مورد تأييد ملت ايران احترام بگذاريم و مطالبات دمكراتيك خود را ضمن احترام به آراء عمومي دنبال كنيم.

اما چنانچه مردم ايران در يك همه پرسي آزاد و عادلانه و تحت نظارت نهادهاي بين المللي به نظام جمهوري اسلامي ايران رأي اعتماد ندادند؛ در آن صورت مقامات جمهوري اسلامي مكلف به تبعيت از آراي عمومي هستند و جامعه جهاني نيز به احترام حق حاكميت ايران كليه مناسبات اقتصادي – سياسي را قطع كرده و با نمايندگان واقعي ملت ايران وارد مناسبات ديپلماتيك شوند. برگزاري رفراندم تجلي اراده مردم ايران را در قالب حقوق نهادينه مي كند.

سؤال دوم مربوط است به نوع و ماهيت حكومت جايگزين نظام جمهوري اسلامي ايران؛ از اينرو مردم در گذار به نظام و حكومت بعدي مي بايستي با ويژگيهاي اصلي دمكراتيك آشنايي داشته و با شناخت و آگاهي لازم به چارچوب نظام منتخب خود رأي داده تا در يك زمان معقول از طريق سازكارهاي دموكراتيك، قانون اساسي نظام دلخواه خود را و از طريق رفراندوم (اصطلاحاً رفراندوم تصويبي گفته مي‌شود) به تصويب و به اجرا بگذراد. من عمليات مربوط به رفراندوم را در مقاله رفراندوم چرا و چگونه در تاريخ 25/12/81 مطرح كرده ام و هموطنان عزيز را به بررسي و تكميل و اصلاح اين طرح دعوت مي كنم.

گذار از شرايط فعلي به وضعيت دلخواه يك روند تاريخي است كه ملت ايران با تكيه بر توان، تجربه و قابليتهاي ملي خود و با بهره گيري از فضاي مناسب بين المللي و پشتيباني معنوي افكار عمومي و وجدانهاي بيدار بشري در سراسر جهان و جهت گيري طبيعي تاريخ آن را گام به گام و بدون توسل به خشونت به انجام خواهد رساند. همبستگي هوشمندانه اقشار مختلف مردم حول اهداف و برنامه هاي مشخص و پرچمداري جوانان و زنان در اين جنبش ملي ضامن موفقيت ملت ايران در برپايي حكومت دلخواه خود مي باشد. اينجانب در طي 26 سال گذشته لحظات زيادي را به انديشيدن در چگونگي گذار مسالمت آميز سپري كرده و به لطف خداوند به نتايج ارزنده‌اي رسيده ام كه به حكم وظيفه ملي يافته هاي خود را جهت همفكري و تبادل نظر و تدوين بهترين راه حلهاي اجرايي گذار مسالمت آميز به حاكميت ملي، توسعه همه جانبه و پايدار در اختيار ملت ايران قرار خواهم داد. با نظر به تحولات بعد از پايان جنگ سرد بر اين باور هستم كه شيوه هاي سنتي مبارزات اجتماعي كارآمد نبوده و امواج خشمگين انقلاب هاي دهه هاي 50 تا 90 ميلادي جاي خود را به حركت هاي نسيم‌گونه، شاداب، مسالمت آميز مردم داده است. اين تحول مبارك و تاريخ ساز را ارج گذاشته و هر چه بيشتر به آينده كشور خويش و نسل جوان اميدوار باشيم.

عباس امير انتظام

14/11/1383